0
همچون قطاری می روی
سایه ات به دنبالت
گام به گام
آرام رام.
خیال می کاوی
هر خیال
آهی یا لبخندی
هر آغاز پایان یکی
هر پایان آغاز یکی
ایستگاهی به ایستگاهی
تنها قطاری که هیچ مسافری پیاده نمی شود
سکوی انتظار صف کشیده اند
یادهای تو
می کاوی
می روی
گام به گام
آرام آرام
دایره وار
بی پایان گویی!
یادها تمامی ندارند دوست من!
1
واخوان غریبی ست
آوازهای تنهایی
بر بال باد.
واگویه می کند گویی
پرنده ای
به فاصلۀ یک هوار پرکشیدن.
منِ مرا می کشم
بسان قطاری دوردست بی صدا!
خورشید به ایستگاه شب رسیده است
ومن در راهم
هنوز!
2
شیشه ندید پرنده!
پری خونین،
آرام آرام تاب می خورد!
چه غروب غمگینی!؟
کاش نبود شیشه ای!
کاش نبود پنجره ای!
3
کنار پنجره
دل به خلوت خیابان می دهم
پرنده ای میان سنگفرش
چیزی نک می زند
برگی تاب می خورد کرشمه وار
رقص برگ است یا آفتاب!؟
هرچه هست سوسویی بازیگوشانه
می بینم و نمی بینم
گویی منتظرم هنوز
دختر همسایه زیرپنجره بنویسد:
دوستت دارم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر