شبی چون همین شب
دو پیاله
یک شمع
یک شمع
دو سایه
با هم خواهند گفت
بی ما!
با هم خواهند گفت
بی ما!
2
عکسهای ما هم چندی
در قابهای فراموش شده
بر دیوار
یادها را قسمت می کنند
کسی چه می داند
شایدسایه ای
در افشانِ روشنای پنجره
کنار بزند بادِ بازیگوش
پرده ای که دلت می گیرد از آن
غبار برگیرد
از نگاه ما
که می نگرد باز
بی آشنایی
بی دیدار
3
خیره نگاه می کنی
به جایی که هیچ جا نیست
هستی وُ نیستی
بسانِ ویرانی به آوار خویش
پرنده ای به ناگاه
می دزدد نگاه ترا
نیستت هست می شود
به همین سادگی!
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر