پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۶

یک گپِ تلفنی - گیل آوایی


یکی از دوستانِ همپیالۀ سالهایم!، زنگ زد. گپهای تو چطوری من چطوری تمام شد. حس کردم برای حرف زدن زنگ زده است. گفتم:
 - خوب از این حرفهای زورکی بگذریم، صدای تو نشان از چیزی دارد که نمی دانم. پیش از آن که[1].............
نگذاشت ادامه دهم. با حالتی پوزخند مانند گفت:
- در اشک غرقه شوم.....چیزی بگو!، هرچه که باشد!
گفتم:
- خوب اشک پشک را وا بده! بگو چطوری!؟
نه گذاشت نه برداشت گفت:
- گاهی گفتنِ از درد، از خودِ درد، دردناکتر است!
لحظه ای سکوت کردم. بی مقدمه، بی ربط وُ بی معطلی، و صدالبته با لحنی که از آن حال در بیاید، خواندم:
- سرِ کویی بوشوم، می جیلیسکست![2]
کلاچو کشکرت خنده بترکست!
نگذاشت ادامه بدهم گفت:
خوب بلدی موضوع عوض کنی!؟
پرسیدم:
- معنی اش را می دانی؟
خندید.
گفتم:
- معنی اش این است که " سرِ کوهی رفتم، پایم لیز خورد، کلاغ و زاغی از خنده روده بُر شدند!
باز هم خندید!
گفتم:
- رفیق جان وقتی از دردی نمی شود حرف زد، بایگانیَش کن! بگذار با زمان یا حل شود، یا فراموش شود یا اصلاً همانی نباشد که بود!
.
حالا من نه!، شما!؟ خوب! اینطور نیست!؟





[1] از یک شعرِ زنده یاد شاملو


[2] از یک ترانۀ زیبای زنده یاد عاشورپرو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر