گلفروشیِ محل داشت می بست. همه چیز را جمع کرده بود و مانده بود همین یک گلدان!
دستم پر
بود و از خرید بر می گشتم. این گلدان در چنان جمع شدنِ گلفروشی و خاموشیِ غروب و
سکوت، نمی دانم چه حسی در من گیراند که خریدمش، و با هر جان کندنی بود، همراه وسایل
خرید با خود به خانه آوردمش. همان لحظه در حالی که خوش و بش می کردم با آن و در حمام! دوش
آب سرد گرفتم رویش و فروان آب دادمش و سیرابش کردم، بردم کنار پنجرۀ اتاق خواب
گذاشتم، صبح که بیدار شدم گل افشانِ آن مرا چنان شگفتزده کرد که اول کارم شد عکس
گرفتنِ آن و او هم دلبرانه دل برد! یکی از عکسها را با شما قسمت می کنم! / ششم ماه
جون 2012/ هلند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر