تو تاخت زدی به تاراج
من کوله بر کشیدم از خاک و خاوران
تفنگها
مرز میان من و تو
انفجار فریاد بود
جنگل و سربدار
تو نشیندی و تاختی
تاخت و تاز
تازانه
تازی به قهقه
بلاهت را پاس داشت به قسمت قرنها خرافه میراثش
خوش خدمتی ات شد اینش که مکه، مدینه، بیروت
نعره ها به تشویق تو هورا کردند لابه مرگ
و تو تاخت زدی مرا
به تاراج و خاک به ویرانه نشست از اینهمه سوگ
که تازانه تازیدی
و من عبرت یک تاریخ را باورم بود که ماندم
هستم هنوز
روز حساب
تو هستی و من
مرزی نخواهد بود دادخواهی مرا
که ترا باز بجویم از آن همه ناروا تاخت که تازیدی
آیا مرگ تو
آخرین روزمرگی این خاک خواهد بود!؟
پیش از سبزانه بهاران در راه!ا
من به همین امید زنده ام
و تو مرده وار کابوس ات می شماری
با هر فریاد من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر