پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۱

من گریه فردای را امروز! الان! می کنم - گیل آوایی


من گریه فردای را امروز! الان! می کنم
گیل آوایی
30 آگوست 2012


من گریه فردای را، امروز! الان! می کنم
اشکِ پسِ هر خنده را، اکنون! هر آن! می کنم

دیگر نیارم تاب من، هر بار غم با خنده را
لبخندِ غمگینانه را با هق هقِ جان می کنم

با باده خلوتهای خود، دل را به مستی می دهم
اشکِ شبِ بیتاب را با ناله مهمان می کنم

با سیلی ام رخسار را رنگین نمی خواهم ببین
چون سیل آب دیده را بر چهره عریان می کنم

اینم!، همین یک لا قبای سر به سودا هیچ هیچ
باری چنین ویرانگی با چنگ و دندان می کنم

عمری به عذرِ این وُ آن، بگذشته سودا کرده ام
ظاهر چنان آباد را امروز ویران می کنم

آتش به جانم کرده این رسمِ دروغین جامه ها
عریان اگر خواهی مرا، من با دل وُ جان می کنم

باکی ندارم هرچه این یا آن بخواند زآهِِ من
گر همدلی با من بیا این را نه پنهان می کنم

دانی که می خواهم چو دل در سینه زندانت کنم - گیل آوایی

دانی که می خواهم چو دل در سینه زندانت کنم
گیل آوایی
نیمه شبانِ بامدادیِ 29 آگوست 2012

دانی که می خواهم چو دل در سینه زندانت کنم
با پوم تاکِ نام تو جانانه مهمانت کنم

با شور و شیدایی چنان در آتش آغوشِ تو
لب بر لبِ جام لبت مستی زچشمانت کنم

باز آ که آب از سر گذشت، ای یاغیِ دُردانه ام
جانم به لب آمد بیا تا جان به قربانت کنم

رسوا چه می خواهی مرا، رسوای رسوایم ببین
دیگر زجان بگذشته ام، خواهم که جانانت کنم

دردا که چون پروانه ای، هر دم به گلهایی دگر
بر شاخۀ جانم نئی تا عشق و ایمانت کنم

دوشم به لب پیمانه را، نقش نگاهت نازنین
مستانه عهدم با تو بود تا عهد و پیمانت کنم

بخت بدهکارم ببین، ویرانه در ویرانه ام
در اوجِ این ویرانگی خواهم که عِرفانت کنم

در روزگاری ناروا، یارم نئی، جانانِ من
تا با سرشکِ دیده ام مستانِ مستانت کنم

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۱

سوگوارانه می گذریم - گیل آوایی

سوگوارانه می گذریم
کوله بار بغض امان می برد
آی
به کدام غم خویش
سینه درانیم
کاین سلیطگان آیه به حکم
داغهای دلمان را
خونبارتر به تفسیر نشسته اند!

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۱

در این زمانۀ پر درد دل هوای تو کرد - گیل آوایی


در این زمانۀ پر درد دل هوای تو کرد
گیل  آوایی
نیمه شب دوشنبه 27آگوست 2012

در این زمانۀ پر درد دل هوای تو کرد
پیاله خونِ دل از نقش بی وفای تو کرد

بیاد نازِ نگاهت شبانه مات نشست
سبو سبو زغم دوری گریه های تو کرد

چنان فغان شد از این های های تنهایی
که سینه چنگ زنان قصدِ امتنای تو کرد

کجا شد آن همه دلواپسی به گاه قرار
چه شدکه هق‌هقِ‌مستانه‌دل‌برای‌تو‌کرد

خیالِ پا به گریز از تو یادها پَر داد
اسیرِ حادثه دیوانه سر به پای تو کرد

چه شد برای تو هم دلشدن غمآوار است
فغان وُ مانده به ویرانه دل هوای تو کرد

صبوری از بد این روزگار با دل نیست
چه بغض‌وُ سوزِ‌دلی دل ز هر جفای تو کرد

هوار باید از این بی کسی، از این بیداد
که سوکگریه دل از جورِ بی حیای تو کرد

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۱

چه شوخ وُ چه مستانه دل بُرد دریای من - گیل آوایی


چه شوخ وُ چه مستانه دل بُرد دریای من
گیل آوایی
بیست و ششم آگوست 2012کنار دریا-هلند


چه شوخ وُ چه مستانه دل بُرد دریای من
تو گویی که نقشی زد از یار زیبای من

چنان دلشده گرم آغوشِ دریای مست
که خواندم بیاد خزر گیلکی های من

گهی مرغ دریایی آواز من را ربود
گهی موج آمد به بازیِ با پای من

کرانه مرا برد تا بی کران های های
سکوت غروب و هوار غم آوای من

به دل گفتم این شوخِ در عشوه های خرام
نه آن است نه آن است خزر، وایِ من

به هر عشوۀ شوخ دریای آرامِ رام
فغان کردم از تاسیانی دریغای من


باد که می زند ورق، واژه به واژه می برد - گیل آوایی



26 آگوست 2012/4شهریور2012
 باد که می زند ورق، واژه به واژه می برد،
دانه به دانه می خلد دشت خیال می درد.

هیمۀ خشکِ یاد را از دل هر بهانه ای
شعله کشانِ جان کند، دم به دم آه می زند

نغمه ز شور آورد، زمزمه دیلمانه را
وای زرقصِ واژه ها دل به هوار می کَنَد

لانه به خاکِ خویشتن، کوچ به ناکجا بری
آهِ پریشِ غربتی شانه به شانه می کُند

واژه به واژه باده وش چشمۀ یاد می شود
زحسرت آنچه رفته را اشک شبانه می تَند

پارۀ ابرِ یاد را، بادِ خیال می برد
آتش ناگزیر را خشم هوار می دمد

آه چه خسته از سفر، وای چه مرده در قفس
بین چه سرشتِ ناروا حادثه باد می دهد


شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۱

مستی ام داده، و یا یاد تو ام داده پناه!؟ - گیل آوایی

مستی ام داده، و یا یاد تو ام داده پناه!؟
گیل آوایی
آگوست 2012
مستی ام داده، و یا یاد تو ام داده پناه!؟
که چنین مات تو‌ام یا تو نشستی به نگاه!

طرح گیسوی تو افشانِ شبانِ بی خواب
آه دوری که زدوریت شده بخت سیاه

چهره ات نقش نظرگاه منِ مستِ خراب
بر پرِ بال خیالی که تو ام دادی جاه

باده هم لب به لبانِ تو به لب دارد راه
که چنین با لب من می کشد از دل صد آه

چشمِ مستِ تو کند شاهدیِ شب به هوار
چون بیاد تو شوم مست زشب تا به پگاه

نا بگاهی شد وُ دیوانه ام از یادت زار
چه کنم با دل غمگین شود این‌عمر تباه

پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۱

سوارِ راه تویی، راه بی سوار کجاست! - گیل آوایی

بیست و سوم آگوست 2012
سوارِ راه تویی، راه بی سوار کجاست!
چه  گویی یار نباشد که بی تویار کجاست!

تو خود رفیق رهی گر رفیق ره خواهی
حدیث حادثه ای چرخ روزگار کجاست

ز گامهای تو راه تو می شود آغاز
تو گام بر ننهی، رخش راهوار کجاست

نگاه مات چه داری بر آسمان، برخیز
نبوده غیر بلا، گو یک از هزار کجاست

حریف رزم تو ارباب این خدایان است
وگرنه سهم برابر از این قرار کجاست

نیامده است از این ره مگر سوار شود
سواری از تو بگیرد وگرنه بار کجاست

اگر زمانه تو خواهی بکام  گردد یار
قدم به راه گذار چشم انتظار کجاست

من و تو، ما شود ار هرکه از خود آغازد
جدا جدا دلِ همرزمِ کارزار کجاست

یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۱

نگاه مادر - گیل آوایی


نگاه مادر
نوزدهم آگوست 2012

کندن وُ کوچ وُ در به دری،
هیچ!
آخرین بدرود
آخرین نگاه!
آخرین نگاه!
آخرین نگاه!
وای!
چه اندوهی داشت مادر!؟

آخرین لحظات را پشت سر می گذاشتم. ثانیه ها می دویدند. دلم می خواست زمان در همان لحظه و ثانیه بایستد. همه چیز بایستد. دلم به هزار راه می زد. از کدامشان شروع می کردم!؟ چرا!؟
وامانده بودم. کتابها و کاغذها و نوارهای کاسِتِ موسیقی که هر کدام یادآور یاد وُ خاطره ای بود وَ حال وُ هوایی هم!، در میان عکسها وُ آلبومها وُ لباسها، شکلک در می آوردند. هر یک به نمادی کندن و رفتنم را هوار می زدند: اما چرا!؟
چرایی که ناروایی ی آن مثلِ سیلی که از بلندای کوهی روان شود و در دامنه ی آن چنان خانمان برانداز راه دشت بگیرد، روح و دل و روانم را به آتش می کشید.
هر یک از عکسها خاطره ای را تداعی می کردند و صد البته به تناسب حال وُ هوایشان لبخندی به همراه می آوردند یا اندوه کمرشکنی که براستی چه شد و چرا!؟
غرق در انتخابِ کتاب وُ نوشته وُ نوار کاست وُ عکسها بودم. آنقدر این یکی، آن یکی، کردم و این را برداشتم وُ آن را گذاشتم که تمامِ دردِ دنیا گویی در جان من می دوید. وا مانده بودم که چطور می توانم انتخاب کنم میان آن همه که داشتم و اصلا چرا باید میانشان انتخاب می کردم من که همه شان را می خواستم و در کوله خود با خود همه جای در به دریِ در خاکِ خود کشیده بودم اما نمی توانستم همینطور وا بمانم، باید انتخاب می کردمَ و از پشیمانی ی بعدهایش در امان می ماندم اما چرا!؟
خسته شده بودم. بریده بودم. از همه چیز وا مانده بودم. خیسِ عرق شده بودم! جوری که انگار میان سیلابی بوده باشم و تا هر ناکجای من خیس شده باشد. میان همه ی آنچه که دور و برِ من ریخته شده بود و میانشان یکی از پی دیگری می گشتم و بر می داشتم یا کنار می گذاشتم، سر بلند کردم. چشمم به نگاه مادر افتاد که کاش نمی افتاد.
گوشه دیوار اتاق نشسته بود. دستی روی زانو، چهره به کف دست تکیه داده و پای دیگر دراز کرده گویی وامانده تر از من شده است. مرا می نگریست چنانکه همه کودکی و نوجوانی ی تا این سن و سالی که رسیده بودم را مرور می کرد! بازی گوشیهایم وُ نازدادنهایش وَ درس وُ درس وُ درس وُ کار وَ این لحظه که از او می کندم. نگاهش اندوهی داشت که هیچگاه ندیده بومش. اندوهی که از همه اندوه ها جدا بود. با همه اندوه ها فرق داشت. اندوهی که دیگر نه زمزمه ی همیشگی را با خود داشت و نه بی حوصلگی اش که میان بازیگوشی ام می گفت:
-         بوشو تی بازه بوکون زای جان! نانم چره می دیل اتو بیگیفته یه!
(برو بازی ات را بکن بچه جان! نمی دانم چرا دلم اینطور گرفته است!)
اما نگاه می‌کرد و هیچ نمی گفت. نگاهی که رفته بود. نگاهی که چراهای همه دنیا را فریاد می‌ کرد.  نگاهی که اندوهش آتشم می زد.
نگاهِ مادر اندوه دیگری داشت. اندوهی که نمی شناختمش. هیچگاه چنان اندوهی ندیده بودم. مادر همچنان با چهره گُر گرفته و غمگین نگاهم می کرد.
وای چه اندوهی داشت نگاه مادر:

کندن وُ کوچ وُ در به دری،
هیچ!
آخرین بدرود
آخرین نگاه!
آخرین نگاه!
آخرین نگاه!
وای!
چه اندوهی داشت مادر!؟


پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۱

زچرخِ چرخ فغانم چه آتشی ست بجانم - گیل آوایی


شانزدهم آگوست 2012

زچرخِ چرخ فغانم چه آتشی ست بجانم
تو همرها برسان باده ای که سینه درانم

چه شد که قسمت ما شد هوارِ از بیداد
زعمق فاجعه خون بارد از دو چشمانم

گهی به دار شود سربدار در این خاک
گهی زمین به سر آوار می کند جانم

زراه خیره سری حاکم است جهل وُ ریا
حکومتی که کند غارت و بَرَد نانم

به اشک می نگرم نو نهالِ ویرانزار
زآیه خون کند حاکم، کُشَد عزیزانم

دریغ خاکِ وطن، خاکِ عشق سوزان است
هزار حسرت اگر جنگلی نگیرانم

تو یار وُ همره وُ هم سوگ من در این آوار
زاشک کار نشاید که خشم دورانم

هوار باید هوار ای خموش این بیداد
که داد خواهم وُ از آن حریفِ میدانم

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۱

انتشار مجموعه سروده هایی از مایا انجلو با برگردان فارسی - گیل آوایی

به آگاهی خوانندگان محترم وبلاگ خود می رسانم که مجموعه سروده هایی از مایا انجلو به فارسی همراه با متن انگلیسی آن بصورت پی دی اف منتشر شده است.  برای دریافت آن همین جا کلیک کنید

با مهر

گیل آوایی

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۱

ویرانی - گیل آوایی


حسرتِ بالها را باد می برد
زمین گیریِ اندوهباری ست،
پروازِ پرِ پرندۀ یک عمرچشم به راهی!

آغاز می کنی
از پایانِ حسرتی وُ کوله ای وُ آهی هوار!

زنجیرها میراثِ رفتگانند!
ما که از وارونۀ افتاب نیامدیم!؟
تا
دری وُ دریچه ای وُ چار کوه به سکوتداد!
چارپایه
طناب
فاصله ی نفسگیریِ بودن نبودن
آه
آن سوی پنجره غوغایی ست
رهایی!

می دانی!؟
وقتی زمین در بوسه گاه هر بام وُ شام
خورشید می آغوشد!؟
چرا ما که از وَ به آنیم
همه چیز به ویرانی نشسته ایم!؟