من گریه فردای را امروز! الان! می کنم
گیل آوایی
30 آگوست 2012
من گریه فردای را،
امروز! الان! می کنم
اشکِ پسِ هر خنده را،
اکنون! هر آن! می کنم
دیگر نیارم تاب من، هر
بار غم با خنده را
لبخندِ غمگینانه را با
هق هقِ جان می کنم
با باده خلوتهای خود،
دل را به مستی می دهم
اشکِ شبِ بیتاب را با
ناله مهمان می کنم
با سیلی ام رخسار را
رنگین نمی خواهم ببین
چون سیل آب دیده را بر
چهره عریان می کنم
اینم!، همین یک لا قبای
سر به سودا هیچ هیچ
باری چنین ویرانگی با
چنگ و دندان می کنم
عمری به عذرِ این وُ آن،
بگذشته سودا کرده ام
ظاهر چنان آباد را
امروز ویران می کنم
آتش به جانم کرده این
رسمِ دروغین جامه ها
عریان اگر خواهی مرا،
من با دل وُ جان می کنم
باکی ندارم هرچه این یا
آن بخواند زآهِِ من
گر همدلی با من بیا این
را نه پنهان می کنم