بیست و سوم آگوست 2012
سوارِ راه تویی، راه بی
سوار کجاست!
چه گویی یار نباشد که بی تویار کجاست!
تو خود رفیق رهی گر
رفیق ره خواهی
حدیث حادثه ای چرخ
روزگار کجاست
ز گامهای تو راه تو می
شود آغاز
تو گام بر ننهی، رخش
راهوار کجاست
نگاه مات چه داری بر
آسمان، برخیز
نبوده غیر بلا، گو یک
از هزار کجاست
حریف رزم تو ارباب این
خدایان است
وگرنه سهم برابر از این
قرار کجاست
نیامده است از این ره
مگر سوار شود
سواری از تو بگیرد
وگرنه بار کجاست
اگر زمانه تو خواهی بکام
گردد یار
قدم به راه گذار چشم
انتظار کجاست
من و تو، ما شود ار
هرکه از خود آغازد
جدا جدا دلِ همرزمِ
کارزار کجاست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر