شانزدهم آگوست 2012
زچرخِ چرخ فغانم چه
آتشی ست بجانم
تو همرها برسان باده ای
که سینه درانم
چه شد که قسمت ما شد
هوارِ از بیداد
زعمق فاجعه خون بارد از
دو چشمانم
گهی به دار شود سربدار
در این خاک
گهی زمین به سر آوار می
کند جانم
زراه خیره سری حاکم است جهل وُ ریا
حکومتی که کند غارت و
بَرَد نانم
به اشک می نگرم نو
نهالِ ویرانزار
زآیه خون کند حاکم، کُشَد عزیزانم
زآیه خون کند حاکم، کُشَد عزیزانم
دریغ خاکِ وطن، خاکِ
عشق سوزان است
هزار حسرت اگر جنگلی
نگیرانم
تو یار وُ همره وُ هم
سوگ من در این آوار
زاشک کار نشاید که خشم
دورانم
هوار باید هوار ای خموش
این بیداد
که داد خواهم وُ از آن حریفِ
میدانم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر