سوم نوامبر2012
شب است وُ دل به هوای
دیار می گرید
کجا شوم که دل از
روزگار می گرید
به آه می شکند بغض غم که
دور از یار
خیال پر دهد وُ زارِ
زار می گرید
هوای هیچ بسر نیست جز
هوای دیار
قرار نیست دلم بی قرار
می گرید
دگر نه باده فروشوید
اشک و زاری را
نه زخمه های دل انگیز،
تار می گرید
ز هر بهانه به نام وطن
هوار شود
خدای را که دل از این
هوار می گرید
نگاه ماتِ مرا آهِ دل
بگیراند
غریب خسته زغربت خمارمی
گرید
وطن اسیر وُ همه سربدار
زندانند
اسارتی ست به هر جا که
یار می گرید
ندارد این دل غمگین
امید دستِ قضا
گشایشی بشود هر که زار
می گرید
هزار شوق که سبزانه ره
گشاید، آه
دریغ کز بد ما هر بهار
می گرید
بیا که طرح دگر باید
این اسارت را
چنین که غربت ما
زانتظار می گرید
(وگرنه غربت ما زانتظار می گرید)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر