هفتم آذرماه 1391/27نوامبر2012
نمی دانم چه رفت بر ما که یار از یار می گرید
فغان از این جدایی ها که دل خونبار می گرید
چه شد یاریِ یاران، رسم یاری بود کارِ ما
نه افسردن در این زاری، دیارم زار می گرید
شرابی کو، شراری کو، کجا شد زخمه تاری!؟
که آوایی نمی دارد شب از این کار می گرید
تو ای فریاد خشمآگین در این رزم ستم سوزی
بیا گر همرهی با ما، وطن بیمار می گرید
هواری کن از این دشت سترون جان به لب آمد
کجا شد کارزار ما که هر رهوار می گرید
تفنگِ جنگلانم کو، رفیق سربدارم کو
چرا میدان تهی باید که انسان خوار می گرید
حقارت تا به کی!؟، جانِ جوان بر دار
دریغا مردیِ میدان که میداندار می گرید
بشورانیم، بشورانیم بر این قوم ریاکاران
که ایران از چنین قومی هماره زار می گرید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر