دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۲- ۱۰ ژوئن ۲۰۱۳
تو چه دانی به چه حالم که زتو بی خبرم
سر زپا می نشناسم چو تو آیی به برم
نیستی، هست خیالت به شبِ مستِ خیال
زخمۀ تار ندانی که چه آرد به سرم
چشم در ساغر و نقشِ رُخَت آید به میان
آه از این بود وُ نبودت که شوَی در نظرم
مرغِ دل ناله بر آرد که توگویی به قفس،
ره به پرواز ندارم چو نئی بال وُ پرم
ای دریغا زتو مستانه نگیرم آرام
وای از این آتشِ یادت که نمودی ثمرم
نالۀ دل چه کنم!؟ آه که شب گاهان باز!
اشک نقش تو زند جاری به رُخسار ترم
شدم آوارۀ مستی زتو خوانم آواز
وایِ بی تو که چو دیوانه ببین! دربدرم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر