بوسه های خاک
خوشه خوشه
بر دستان توست.
بهار
از بازوان تو سبز می شود
اندوه واره های انبوه
بیهوده می زارانند به لابۀ گورهای یاس!
پاکیِ دستان تو
ناپاکیِ هیچ آیه نشاید!
آی
زمین وامدارِ پینۀ دستهای توست!
از این بهار
تا آن بهار
به چهار فصل
یک فصل به کرامتِ تو می رقصد
وای غنج می زند دلم از آیینهای شادت
که
شوم واره های الله می تاراند از خاک!
بشکن بشکن بکوب بکوب
جو وُ گندم[1]
شادی خاک است رقص تو
برقص تا برقصیم
در حسرتهای این روزهای ناروا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر