هستن و نیستنت
هست وُ نیستِ مرا سایه
می زند.
هستِ تو
نجواهای شاد من
و نیستنت
آه
اندوه دلگیری ست بر حیرانیِ
من!
و
چنین است با منت
که
سازِ نجواهای مرا کوک
می کنی
همچون منِ من با من.
رفتنت
سوگواژه ای ست در من
که دل جهان می گیراند
در قاب عکس
شعله کشانی بر جنگل
جانم!
بگذریم!
چه غم انگیز است
تنهایی را با تو قسمت
کردن!
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر