آتشی در جان من جان من آتش می کشد
سینه ام آتشفان است دل فغانش می کشد
خانه ام ویرانه خاکم را به غارت می برند
مردم من ای دریغا کز مرامش می کشد
جهل و صدنابخردی در کار مردم کرده اند
هاله ی نوری ز چاه جمکرانش می کشد
بر خرد ورزان چنان نابخردان تازیده اند
هر دم انسان خشمآهی از نهانش می کشد
بوی مرگ می آید از این آیه های شوم وای
بس ریاکاری که این دین با خرانش می کشد
هم وطن بنگر که تازی باز می تازد به ما
بی وطن امروز ایران را به کامش می کشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر