سر به دامان شب وُ باده به دست حیرانم
ز صبوری شب آتش به دهان گریانم
دست می سایم وُ چنگی زده با ساغر و یاد
گیسو افشان کند این شب زغم یارانم
چه شد آن خاک بلا هرکه به آن دلشده بود
سربداری شد و خونین ز سیاووشانم
گریه امشب شده همساز غمآواز من آه
چه کنم خون به دلان، دلشده ی ایرانم
نشد آخر نبرم داد من امشب به سبو
دادخواهان مددی مانده چنین ویرانم
زخمه ی تار و به لب زمزمه ی جانسوزی
شب و فریاد سکوتی که بخود می خوانم
آی دیوانه ویران که چنین مست وخراب
به که گویم که غمآوازه ی هر دورانم
20فوریه2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر