شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۱

کنون که خانه خرابیم، تو هم نمی مانی - گیل آوایی

کنون که خانه خرابیم، تو هم نمی مانی
شبان غمزدۀ ما دمی نمی خوانی

چه شد که غُصۀ ما را تو قِصه می دانی
سوار توسن مهری ولی نمی رانی

به آتشیم وُ بجان آمدیم از این بیداد
هزار غم به دل ما یکی نمی دانی

دریغ و درد که ویرانتر از اسیرانیم
چو شاهدی که فغانیم وُ داد نستانی

سبو تهی وُ پیاله به اشک می خواند
ازاین هوار دل ما تو هم گریزانی

به ترکتازی ویرانه خوش چه می داری
نه مرهمی به دل ما وُ نه تو درمانی

کجا شد آن همه مهر و وفا، هم آوایی
چرا به اشک نهی پا وُ ما به حیرانی

به روزگار سیه  دست یاری رسم وفاست
پیاله ای برسان تشنه گشته قربانی

نماند این سیهی شب به یاری می شکند
اگر بمانی به یاری سحر بگیرانی

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۹۱

غریب خویش و گریزان ز آشنای خودیم - گیل آوایی



غریب خویش و گریزان ز آشنای خودیم
گیل آوایی
هفتم مهرماه 1391/28سپتامبر2012

غریب خویش و گریزان ز آشنای خودیم
چنان شکسته زخود گشته ایم، فنای خودیم

چه ساده، گویِ کرامت به ناکسان دادیم
فغان خویش شدیم وُ به انحنای خودیم

خمیده قامتِ آن جنگلیم که سروش دار
تبر زجنگل خود کرده، ناله نای خودیم

زقاتلان خود اسطوره چون خدا کردیم
هنوز آفت خود گشته در سنای خودیم

چنین به آتش جهل و خرافه جان دادیم
چو عنتری به مقلد دنی دنای خودیم

شکوه مهر و اهورا به هیچ بشکستیم
زخود غریب وُ غریبانِ آشنای خودیم

کجا شدیم! به کجا می رویم!؟ چه می خواهیم!؟
به مرگلاخ خرافه چه گندِ نای[1] خودیم

کنون کز آتشِ جهل وُ خرافه می سوزیم
غریبِ خاک وطن گشته در ثنائ[2] خودیم


[1] ( بوی ماندگی)
[2] فرهنگ دهخدا>ستایش – حمد خدا

پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۱

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۱

شش شعر نو - گیل آوایی - همراه با نوای تار در مایه بیات زند

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۱

روزی به بر گیرم ترا خواهم که شیدایت کنم - گیل آوایی

روزی به بر گیرم ترا خواهم که شیدایت کنم
با سِحرِ  این دلدادگی مستی زمینایت کنم

چون موج دریا بی امان آیم بسویت دل بران
همچون کرانه بی کران عشقانه غوغایت کنم

سوزم در آغوش تو چون شامی که فردا می شود
وز آتش دریایی ات مستانه فردایت کنم

روزی گر آغوشم دمی خورشید جانت گسترد
با بوسه های آتشین خواهم که  دریایت کنم

دیوانگی هایم ببین بی تو چه حالی می کنم
وای ار تُواَم باشی به بر در جانِ خود جایت کنم

خواهم که باحیرانی ام خورشید چشمان ترا
چون آتشی در بی کران نقشِ اهورایت کنم

باز آرم از اوجی چنان بر پهنۀ  حیرانی ام
با جنگل گیسوی تو برسینه  زیبایت کنم

آه از چنین دلدادگی باری برم آی وُ ببین
کز پوم تاک دل چنان غرق تماشایت کنم

مادران انتظار - گیل آوایی




آفتاب از چشمان تو بر می خیزد،
شبان ِ اینهمه اندوه 
شرمآگینه آب می شود.

و انتظار تو
زندگی را فوج فوج پرواز می دهد،
در آسمان خاورستانهای خاک
باری چنین
وطن
از دستان تو سبز است
مادر

گذر غریبیست
پا به پا
همراه
در تب و تاب حادثه
آنگاه هراس یک دنیا سکوت
دخمه های انفرادی و تابوت
تردید ماندن و شکست تاب می دهد،
مرهمِ زخمهای بی مرهمی.

آغوشت بستر نوازشیست،
چونان نُتِ آوای لالایی تو
در پرواز خیال
گاهان شکنجه
تنهایی محض
انفجار
پای دار
سر بدار

هستی و همسفری
راه مرگلاخ خاک، خاوران
چه شکوهیست در تو مادر
که خشماواهای همه ناروایی
به ترنمی توش می دهی
از سر گذراندن

باری چنین وطن
از دستان تو سبز است
مادر

شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۱

گفته بودم بِکَنم دل که به دل غم بسر آید - گیل آوایی



گفته بودم بِکَنم دل که به دل غم بسر آید
آه، نه دل کندنم آید، نه دل از غم بدر آید

دیده خون می شود از بی گهیِ یادِ تو، اما
چه کنم با دلِ غمگین که زکویت خبر آید

دوش با یاد تو ام بوده غمآوارِ هواری
وایِ مستیِ من ازتو، زتو هر دم شرر آید

دل دیوانه ندارد بجز این خانه خرابی
شب تنهاییِ ما بین که نگاه تو بر آید

باده هم دلبری از نقشِ تودارد، تو ندانی
وایِ ویرانیِ بی تو دل ما را سمر آید

گو چه خواهی تو، خرابم من ازاین غمآباد
شب ویرانه چه دارد که به آهی سحر آید

به چنین خانه خرابی که تو دادی به دل من
چه کنم هر سفری، کوی تو ام در گذر آید

آه زین آتش غم، بی تو چه خوانم، که نبارم
هر کجا می نگرم باز رخت در نظر آید

دل بی دل شده ام جز رۀ دلدار نداند
وایِ از یاد تو، نامت به لبم چون شکر آید

دل شکستن زتو شد، قصۀ آن آینه، سنگی
که زهر تکه شب من، شرری از تو درآید


سپتامبر2012

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۱

یاد تو - گیل آوایی




طوفانِ یاد توست!،
یا
بیدادِ این همه! دلتنگی،
وای
که خانه خرابِ بی تو بودنم هنوز!
می آیی وُ وسوسه می زایی،
درگاهانِ بی گاهی که روزگار
هیچگاه چنین بی دریغ نبود، گیراندن!،
به آهی که نبودنِ ترا  به هر نفس هوار می کشم!
و تو نقش می زنی بی خیال
دیوانه ای ترا
هر بام و شام
مات
به حیرانی می شمارد
هستی
نیستی
باشی
نباشی
و چنین است
لی لی کنانِ کودک خیال وُ کوهِ تردیدهای بودن نبودن!
آه از این کودکی ی خیال وُ انبوهی ی یک کوه! ویرانگی!
.
همین!

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۱

خشم دریا بود در من لیک دریا رام کرد - گیل آوایی


سیزده سپتامبر2012
خشم دریا بود در من لیک دریا رام کرد
با نسیم دلفریبش اشکِ من در جام کرد

گه چنان مستانه خشمامُشت بر دریا زدم
گه چنان شد ماجرای گور با بهرام کرد!

گامهایم را به موج خویش همراهی نمود
دل پریشان بود وُ دریا دل چنین آرام کرد

دل به آرامی به نجوایش سپردم مستِ یاد
همنوایی کرد با هر موج کو در گام کرد!

اشکها را بر شمردم شوریِ دریا به شور
دانه دانه چکه چکه اشکها را دام کرد

نقشِ سحرِ انگیز آتش زد کرانها تا کران
عشقبازانه چنان بودش که دل همگام کرد

کوه غم بر شانه لیکن ماتِ با رقص خیال
گفت با آواز موج وُ دل به یاری خام کرد

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۱

بازخوانیِ چند شعرِنو -گیل آوایی

عرعر آخوند کم بود حالا در این غربت یوحناها وِل نمی کنند!!!!! - گیل آوایی

خشما شلاقی ست بُهتِ اینهمه واماندن!،
که بلاهتِ بی پایان
سایه وار سبز!

عرعرِ شیخ کم بود
یوحناهای سمج 
ناقوس وار،
دم به ساعت در می زنند!

به کدام بغض فریاد باید!؟
کاین مدینۀ فاضله!، پیشکشتان!

ما خود به رهایی خویش می جنگیم
بی خدا وُ رسول وُ شبانِ گله ای!

دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۱

ندانی نازِ نگاهت چه کارها می کرد - گیل آوایی



دهم سپتامبر2012

ندانی نازِ نگاهت چه کارها می کرد
چو رقص باده به چشمم نگاهها می کرد

کنون که رفته ای با باد حادثه اما
بیاد آر که چشمِ تو ام چه ها می کرد

بسی بیاد تو مستانه شب کشیدم آه
سبو سبو به دلم یادِ تو وفا می کرد

پیاله نقشِ نگاهِ ترا به دل می داد
نوای زخمه تاری غمم دوا می کرد

تو رفته ای منم وُ یادهای این بیداد
هوار خشمِ مرا عکسِ تو نگاه می کرد

به اشکِ دیده رُخَت را به باده دادم، آه
ندانی دل به هوایت چه ناله ها می کرد

کرشمه های ترا لحظه لحظه دارم یاد
دریغ کاین همه آتش به جان ما می کرد

هنوز یاد ترا شب پرنده می خواند
همان که نام ترا یک سره صدا می کرد

به قاب عکسِ تو چشمانِ من شود فریاد
چرا زمانه چنین با دلم روا می کرد

شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۱

بیا چو چشم قشنگت مرا تو یاری کن - گیل آوایی

هشتم سپتامبر2012

بیا چو چشم قشنگت مرا تو یاری کن
مرا ز عطر تنت مستِ چون بهاری کن

بیا مرا دمی از دردِ دوری ات برهان
زآه حسرتِ بی تو شبانه کاری کن

دلم هوای تو دارد به هر نفس اما
نبودنت به خیالی که گویی زاری کن

زچشم شوخ تو دارم هزار شوق نگاه
چه گویمت که به هر ناز تو هواری کن

کرشمه های ترا با ترّنم آوازم
نگاه شوخ تو گوید مرا خماری کن

عجیب نیست که دل داده ام دلی اما
هزار حسرت وُ  آهم بیا نگاری کن

چه غارتی ست که داری دل مرا به هوار
بیا شبی برِ من دلبری زیاری کن

ببین چه مستم از آن دلشدن که دادی یاد
مرا چو باده شبی مستِ زخمه تاری کن

پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۱

شاهدی، مات به روزان سیه می گذرد - گیل آوایی


سپتامبر2012

شاهدی، مات به روزان سیه می گذرد
غم این قومِ سیه کار وُ تبه می گذرد

ما گذشتیم زامید به کِرمی شب تاب
ماندنِ در پس مرداب به نه می گذرد

سرشد افروختنِ آنکه چراغی در دست،
آتش جنگل راهیم که ره می گذرد

آی، ای مانده خموش از همه غمهای تباه
همتی باید از این راه که شه می گذرد

آیه ها نفرت خونبار خدایانِ غمند
رسم عاشق کشِ این بی سر وُ ته می گذرد

نوش بادانِ تو شادی به بر آرد بر خیز
که شب تیره و ابران سیه می گذرد

دل قوی دار اگر بی خردان میدانند
شعله افشان که شود  راه ز چَه می گذرد

بیار باده که مستی دهد شکیبایی - گیل آوایی


سوم سپتامبر2012

بیار باده که مستی دهد شکیبایی
به نغمه کُردِ بیاتی زشور شیدایی

ببین که آتش دل بارد از دو دیده ما
بیار ساز علیزاده زخمه غوغایی

چنین که جامه دران می شود فغان دلِ ما 
کرشمه ای برساند دمِ اهورایی

هوای مستی ما باده می شود همساز
به شاهدی که کند شورِ دل چو دریایی

زسوز حادثه دل می کند فغان ای یار
کجا شد آن دل یاری در این هم آوایی

هوار ما دل شب می درَد دریغ مدار
که مستی تا ببرد ره به شور مینایی

ز باده نقشِ  رخ یار گر توان دیدن
چه سازم ار که نرقصد به ساز ِ دل نایی

دگر هوار دل ما به زخمه آواز است
چنین که تار خبرمی دهد زصهبایی

مدد رسان که دگر دیده سیل می بارد
ازاین زمانه که هر" من " گریزد از " مایی"


یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۱

انتظار از که!؟ - گیل آوایی

دوم سپتامبر2012

انتظار
از که!؟
چه!؟ وقتی رویا می بافی به شب خو کرده!
تا زمین بچرخد وُ خورشید مهرش بگیرد که بتابد!
یک آسمان وا مانده ای!
چنگی را وامانده ای،
که می شد خورشید به چنگ آورد!
ما بغض هامان را قسمت کرده ایم!
می کنیم باز
چه اشتراکِ غم انگیزی ست میانمان!

وای اگر چنگهامان با هم شب می درید!
خورشید گردن می گذاشت ناگزیر
بامدادی که ما هوار می کنیم هنوز!

با چنگ و دندان حریفِ میدانم
اگر همراهی!
این گوی
این میدان
همین!