سیزده سپتامبر2012
خشم دریا بود در من لیک
دریا رام کرد
با نسیم دلفریبش اشکِ
من در جام کرد
گه چنان مستانه خشمامُشت
بر دریا زدم
گه چنان شد ماجرای گور
با بهرام کرد!
گامهایم را به موج خویش
همراهی نمود
دل پریشان بود وُ دریا
دل چنین آرام کرد
دل به آرامی به نجوایش
سپردم مستِ یاد
همنوایی کرد با هر موج
کو در گام کرد!
اشکها را بر شمردم
شوریِ دریا به شور
دانه دانه چکه چکه
اشکها را دام کرد
نقشِ سحرِ انگیز آتش زد
کرانها تا کران
عشقبازانه چنان بودش که
دل همگام کرد
کوه غم بر شانه لیکن
ماتِ با رقص خیال
گفت با آواز موج وُ دل
به یاری خام کرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر