هشتم سپتامبر2012
بیا چو چشم قشنگت مرا تو یاری کن
مرا ز عطر تنت مستِ چون
بهاری کن
بیا مرا دمی از دردِ
دوری ات برهان
زآه حسرتِ بی تو شبانه
کاری کن
دلم هوای تو دارد به هر
نفس اما
نبودنت به خیالی که
گویی زاری کن
زچشم شوخ تو دارم هزار
شوق نگاه
چه گویمت که به هر ناز
تو هواری کن
کرشمه های ترا با ترّنم
آوازم
نگاه شوخ تو گوید مرا
خماری کن
عجیب نیست که دل داده
ام دلی اما
هزار حسرت وُ آهم بیا نگاری کن
چه غارتی ست که داری دل
مرا به هوار
بیا شبی برِ من دلبری
زیاری کن
ببین چه مستم از آن
دلشدن که دادی یاد
مرا چو باده شبی مستِ
زخمه تاری کن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر