روزی به بر گیرم ترا خواهم که شیدایت کنم
با سِحرِ این دلدادگی مستی
زمینایت کنم
چون موج دریا بی امان آیم بسویت دل بران
همچون کرانه بی کران عشقانه غوغایت کنم
سوزم در آغوش تو چون شامی که فردا می شود
وز آتش دریایی ات مستانه فردایت کنم
روزی گر آغوشم دمی خورشید جانت گسترد
با بوسه های آتشین خواهم که
دریایت کنم
دیوانگی هایم ببین بی تو چه حالی می کنم
وای ار تُواَم باشی به بر در جانِ خود جایت کنم
خواهم که باحیرانی ام خورشید چشمان ترا
چون آتشی در بی کران نقشِ اهورایت کنم
باز آرم از اوجی چنان بر پهنۀ
حیرانی ام
با جنگل گیسوی تو برسینه زیبایت
کنم
آه از چنین دلدادگی باری برم آی وُ ببین
کز پوم تاک دل چنان غرق تماشایت کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر