یکم خرداد 1390
دل می بری و دلبری ات بیش می شود
با این همه رقیب دلم ریش می شود
هر بام و شام دیده به راهم، دریغ و آه
از عشوه های تو بیگانه خویش می شود
مستانه دوش راز ترا باده بر نتافت
وز چنگ ِ غم به سینه من تیش می شود
بال ِ خیال وُ نقش ِ نگاه تو، آهِ من
با اشک
باده چه تشویش می شود
آواز من بیاد تو جانسوز شد ولی
وز جُور این زمانه دلم نیش می شود
دانی چه شد که دلشده آوار شد دلم!؟
شیر خیال با تو چنین میش! می شود
گه سیلم، اشک چو بارانِ دیلمان
گه تشنه چون سراب بد اندیش می شود
ای دل صبور باش که بازی ِ روزگار
چون کودک ِ خیال پس وُ پیش می شود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر