دلم گرفته، چه گفتن!؟ که وقت فریاد است
به هر کجا نگری خونِ دل زبیداد است
دگر زحال دلِ ما پیاله می نالد
کجا شود دل ما کاین هوار غمداد است
زمانِ هر که به ناباوریش حیرانزار
چنین زمانه زویرانگیش آباد است
هر آنکه خانه خرابی دهد، پریشان باد
هم او پلیدی بزاید که اهرمنزاد است
به هر چه می نگری سیر قهقرا، ای وای
کجا قرار کسی را که خانه برباد است
دیار ما که فغان شد، فغان از این بیداد
ز سربدارِ بخون خفته سرو آزاد است
چرا نگرییم از این روزگار بی بنیاد
چرا خموش!؟، وقتِ داد داد داد است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر