مُشت برگشودم
چون ناخدائ دريانرفتهء اسيرِطوفان
زنجير برگشودم از پائ
چونان سبك بالئ
به حيرت ايستاده!
فريب بود!؟
پايدارئ
از پئِ هيچ!؟
مشت برگشودم
مشتها شد
از هزار واژه
هزار سرود
شوق
و من
در فراخئ دستان تهئ
اگر چه ناهنگام
آغازِ ديگرئ
به كمين مئ پايم!
چون ناخدائ دريانرفتهء اسيرِطوفان
زنجير برگشودم از پائ
چونان سبك بالئ
به حيرت ايستاده!
فريب بود!؟
پايدارئ
از پئِ هيچ!؟
مشت برگشودم
مشتها شد
از هزار واژه
هزار سرود
شوق
و من
در فراخئ دستان تهئ
اگر چه ناهنگام
آغازِ ديگرئ
به كمين مئ پايم!
15سپتامبر2002
از مجموعه ی " گپی با هم "
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر