چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

مادران صلح

مادران صلح
گیل آوایی
.
آفتاب از چشمان تو بر می خیزد،
شبان ِ اینهمه اندوه
شرمآگینه آب می شود.

و انتظار تو
زندگی را فوج فوج پرواز می دهد
در آسمان خاورستانهای خاک
باری چنین
وطن
از دستان تو سبز است
مادر صلح

سه‌شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸

کودتا در کودتای جوجه دیکتاتورها


کودتا در کودتای جوجه دیکتاتورها
گیل آوایی
همه نشانه ها در میهن ما خبر از سردرگمی و بلبشویی در حکومت اسلامی دارد. حکومت جوجه دیکتاتورهای غرق در اوتوپیای صاحب زمان و رهبر حقیر خودبزرگ بین شان که خود فریبانه نمی خواهند باورکنند که باتلاق اوتوپیای اسلامی ِ خود ساخته شان، دهان باز کرده و هر حرکتی که می کنند بیشتر در منجلاب متعفن ِ آن فرو می روند

دوشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۸

ما مانده ایم و وطن

ما مانده ایم و وطن
گیل آوایی
نیمه شب 27 دسامبر2009

خواندیم سرود و شمردیم داغ خویش
با آه سالهای شبان سیاه شوم
گفتیم و بر گرفتیم از گذر
مشتی و خشمی و خیل همیشه یار
دیدی که شب نماند!؟

شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸

خیلی شانس آورده ایم اگر عکس منتظری را نیز در ماه نبینند!

خیلی شانس آورده ایم اگر عکس منتظری را نیز در ماه نبینند
گیل آوایی

با مرگ آیت الله منتظری، چنان برخوردهایی شده است که آدمی وا می ماند از روزگاری که بر سرمان آوار شده است و به هزار نشانه و شناسه به یک واقعیت تلخ رسیده و می رسیم که آخوند جز از برای خاک در چشم مردم ریختن نبوده و نیست و فقط در یک جامعه ای که خرافه و بی سوادی و بلاهت بیداد می کند، آخوند پرچمدار میدان شده و می شود.

پنجشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۸

آیت الله منتظری

آنکو که کاشت
آنکو که کُشت
آنکو در این میان
پاندول واره ای
که تاب می خورد
هنوز
.

چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۸

تاسیانه ها، وبلاگ گیلکی گیل آوایی با سه غزل گیلکی بروز شد

تی بهاره وارشو سرما زمســــــــــــــــتانا بيدم
تی بهاره وارشو سرما زمســــــــــــــــتانا بيدم
تی آلوچه داره تی ته مستی خنـــــــــــــدانا بيدم
چوم ننامه چومه سر بسكی دپركستم جه خواب

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۸

خانه دوست کجاست؟، گیل آوایی

خانه دوست کجاست؟
گیل آوایی

خانه ی دوست دل دریاییست
نه به کاخی
کوخی
یا دری دیواری

خانه دوست
دل دوست، رفیق
و نشانیش بود آینه ای بی زنگار
ادامه<<<

سه‌شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۸

گیل آوایی: فریبکاری بس است! خواست مردم همانیست که فریاد می کنند

دردنامه
(فریبکاری بس است! خواست مردم همانیست که فریاد می کنند)
گیل آوایی

واقعیت تلخیست سرنوشت ما و وطن ما. واقعیتی که در هر دوره از تاریخ آنچه که بر سر ما و وطن ما آوار شده، بازتاب حس مسئولیت و حضور جدی و پیگیر ما در تحولات و دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی و وفرهنگی ما بوده است علیرغم اینکه در حیطه جغرافیای سیاسی ما، تنها ملتی هستیم که برای یک زندگی شایسته و انسانی اینهمه به میدان آمده ایم و هر بار چند شقه شده

پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۸

زیستن و یک قطعه، گیل آوایی

زیستن

گیل آوایی
17اکتبر2009

گور می کارند مرگ سازان
خدا به هیبت شلاق
آیه وحی می کند
خاک
اندوه می باراند
زین نکبتخواهان سیاه
خاوران به تندرفریادی
بودن ِ نااینگونه سوگ را
به سرود ساز می کند

شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۸

سبزان سرو

سبزان سرو


خیابانها در له له انتظار گویی

کاین پایکوبان

شوقانه مست

لج لج لجانه

دستها چونان جنگلی سبزان سرو

زنجیرهای آیه و اهریمن می درند

.

ان کو به تجاهل

جهل ِ جنایت

چون خرپشته باری

زراه 1400وحی اراذل

پوسیده پاس می داشت،

رنگ باخته به شراره های خاک

مات ِ بی معجزه چاه و مناره و منبر

مرگ خویش به هر لابه

قورت می دهد

.

خیابانهای در له له انتظار گویی

کرانه ی روز حساب

می نمایانند در طلوع پایکوبان به لج

چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸

همدردی

همدردی

گیل آوایی
25نوامبر2009

بی آنکه آواز مرا شنیده باشی
اشکهایم را قسمت کردی
و همدردی ات بود گفته بودی
بی آنکه دانسته باشی
من
به مویه های به ارث مانده
دیریست پشت کرده ام

وارثان غم انگیز
روزگاران سوخته
قافله بار می کنند

چه تباهی خود فریبانه ای!
که دلتنگانه دردخویش می شکنند
عقده گشایی به عقده نشستن
بی آنکه دانسته باشند
بی آنکه دانسته باشی
سنگ آنهمه نسلهای خاک خورده را
به هزار فاجعه خرد کرده ام با خود

هماوازان کنون آوازهای من
سوارانی به تاخت
کرانه های تازه می گشایند

می دانی
چشمم
با اشکهایی از این دست
دست و دلش راه نمی دهد


پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

سومین منظومه بلند گیلکی اودوشته از گیل آوایی در چهار ویدئو کلیپ

سومین منظومه بلند گیلکی اودوشته از گیل آوایی در چهار ویدئو کلیپ در اختیار دوستداران ادبیات بومی ایران قرار گرفته است. برای دیدن ویدئو کلیپها همینجا کلیک نمایید

درد دل

درد دل
گیل آوایی

باری بگویم که سبز چه!؟
سبز ِ آنکه سیاهترین ناله های خاک را کوک می کند باز
یا
سبزهای راه به هزار پیچ و تاب مات
" کرانه ی معلوم نیست "، تعبیر خواب خوش اینهمه لج!؟

حالا تو
به ریش من که یک دنیا دربدری
در کوله ی سالهای هزار خیال بر شمرده ام
می خندی
که
هی!
های!
روشنفکر جان!بیهوده سخت سرانه کز کرده ای

دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۸

با خود ِ بیخود

با خود ِ بیخود
گیل آوایی
بیست و شش نوامبر 2009

خوناوشان جهان است خاک من
در بیغوله گاه خرافه مست
یکه تازان ِ بازی ِ ناساز ِ روزگار
کآوازخوانش
مویه بار ِ دشت ِ مشوش

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

در اندوه خون ریزان جاری میهن

در اندوه خون ریزان جاری میهن
گیل آوایی


چه تنهایی غم انگیزیست
سوگواره اندوه شمردن
به باران اشکی سرریز
بی امان
کدام خشت این خاک به کژی رفت!؟
که چنین سرنوشت خویش را
گاف داده ایم!؟
ادامه<<<

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۸

رفیقان یک به یک رفتند زین فصل بلا لیکن، گیل آوایی

رفیقان یک به یک رفتند زین فصل بلا لیکن
گیل آوایی
نه در روزان دلگیر وُ نه در شبهای تنهایی
که در این روزگار تلخ می ناید زکس هایی
عجب این روزگار تلخ می کارد جدایی ها
که دل می گیرد از بیگانه تر "من" های بی "ما" یی
خیالی مانده وُ یاد و ُ هزاران حسرت یاری
چه تلخ آجین محفلها که بی هایی، هم آوایی
وفای باده را نازم که آید پا به پا هر شب
وگر نه سوگ ِ دل مانَد به چنگ ِ سینه فرسایی
دل ِ شوریده می داند شبان ِ خشم ِ بی فریاد
که دریا رفته می یابد گهر زین بزم تنهایی
رفیقان یک به یک رفتند زین فصل بلا لیکن
زغربت مویه می خواند بجا مانده گیل آوایی

من وُ دریا، گیل آوایی


من ُ و دریا
پنج آبان 1388

دل برده از یک گستره آرمیده رام ِ آرام
چه وسوسه می داردم
این دلبرانه موج
که دل به دلش نیست

من ِ یاغی
که دل به هزار خیال
پر داده ام

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

سه رباعی فارسی، گیل آوایی

باز آ و پیــــــاله ای به برگیرو بخوان
جانانه ز مهر، عشق سرگیر و بخوان
ما گرچه ز روزگار، خون می گرییم
با ما زشــرار باده شب گیر و بخوان
***
ای دل تو فغان ِ باده پویی بودی
دل بسته ی عطرتار مویی بودی
دی کام فرو برده نیـــاوردی داد
شـاید زبرم رفته به کویی بودی
***
یارا به شبان ما خیال تو خوش است
چشمان سیـاه بی مثال تو خوش است
با راز سبو نـــــــاز تو می پوید دل
مستانه تغزل غزال تو خــــوش است

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

یکی از چاردانه های من که خیلی دوستش دارم

چوم فوچم تا تی مرا تنها ببم
سر بنام تی شانه سرآراما بم
دیل بینیشته مخمله ابرانه سر
پاک خیاله کی خایم دریا ببم
.
برگردان فارسی
چشمامو بستم تا با تو تنها بشم
سر رو شونه هات گذاشتم تا آروم بشم
دل نشست رو مخمله ابرا
انگار که می خوام دریا بشم
.

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸

داستان: مزاحم، گیل آوایی


مزاحم
گیل آوایی
21 اکتبر2009

مثل مجسمه ابوالهول از آن بالا زاغ خانه مرا چوب می زد. وقت و بی وقت کنار پنجره مثل سایه خدا به خیر و شر هرآنچه که این پایین می گذشت، چنگ می انداخت. و این کارش اگر خیری داشت، خوب بود اما نه فقط خیری نداشت بلکه با هر حال و حسی هم که می دیدی اش، جز شر چیز دیگری قسمت نمی کرد.

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸

دریاب دمی، گیل آوایی

دریاب دمی
طرحی برای نمایش در چهارپرده
گیل آوایی
برای باز کردن همینجا کلیک کنید

شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۸

مزاحم، گیل آوایی

مزاحم

گیل آوایی


مثل مجسمه ابوالهول از آن بالا زاغ خانه مرا چوب می زد. وقت و بی وقت کنار پنجره مثل سایه خدا به خیر و شر هرآنچه که این پایین می گذشت، چنگ می انداخت. و این کارش اگر خیری داشت، خوب بود اما نه فقط خیری نداشت بلکه با هر حال و حسی هم که می دیدی اش، جز شر چیز دیگری قسمت نمی کرد.

پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸

دو قطعه، گیل آوایی

دو قطعه
گیل آوایی
1

تا دست دراز کردم
اندوه انبوه پاک کنم
تخته سیاه آسمان
از دیوار خیال پاک شد
ماندم به زمزمه ی
چه کنم
چه کنم
چه کنم

2

زمین دهان باز می کند
شرم اینهمه به تماشا
حلقه ی طنابی
پاندولواره آدمی
به فاصله ی یک چهارپایه
زنده بودن
تاب می خورد

دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

کورده کولا نازا دئ، دوشاب پلا یاقا گیره!

کورده کولا نازا دئ، دوشاب پلا یاقا گیره!
گیل آوایئ

وارش امان ندایئ. همه چئ بوبوسته بو هیستو چوره. بادام کئ زه یئ، وارشا اطرف اوطرف بردئ. پاک خیاله کئ رقصا دیبید. دوکانانه نودانه کام موران بزه، هاچین بوبوسته بو سوان پالان. نشاستئ ایتا جا بیافتئ بئ کئ جه ان همه وارش اونه جیر ایتا پیچه جیویشتئ بئ.
هاتو هیستا بو فاره سمه دوکانه ور. بیدم ایتا خلخالئ اویا بیساط بنا داره.

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸

ماندن نماندن، گیل آوایی

ماندن نماندن
گیل آوایی
8اکتبر2009

باغ می داند
راز عریانی فصل

باد
گذر ِ نا به کار ِ هنجارهای فراموش شده می جنباند
در جدال ِ زیستن نزیستن
به چارپایه ای!

پرواز
بالکشان ِ " نه " به تسلیم!
و کوچگاهان پرنده
وسوسه ی ماندن نماندن
پا به گریز!

خوشا درخت ایستای سرکش
سبز
که شاخه
شانه می کشد گستره ی لج:
بچرخ
تا بچرخیم!


پنجشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۸

تنهایی

تنهایی
گیل آوایی
30سپتامبر 2009

نه در روزان دلگیر وُ نه در شبهای تنهایی
که در این روزگار تلخ می ناید زکس هایی
.
.

چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

طوفان، گیل آوایی

برگریزانیست مویه زار
خونزاریست
خاوران خاوران

اوین هنوز خنجر آهیخته تاخت می زند

سلیطگان ِ سلطه به خون
خاک وُ خلق
به تاراج
حراج می کنند

تقدس موهنیست
آیه زاران ِ مناره به جار

وین چرخه چرخ می زند
باز
طوفان دیگری
که بادکاران درو کنند

سوگ و ُ سوز وُ پایکوبانیست به لج
خیل ِ جاری ماندگار
دستها به خشم
مشت می بارانند
سیل خروشان در کرانه انتظار

جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸

چنــــان زداغ عزیران بخون نشسته فغانم - گیل آوایی

چنــــان زداغ عزیران بخون نشسته فغانم
که اشک ریز ِ بهاران زسوگ سینه درانم

بر آتشم چو سپند ســـــرزنان و سینه زنان
مدد رســــــان که از این روزگار گریانم

هوار جان فکنم تا جــــــــــــــهان بگیرانم
زآتشی که فتاد از غــــــــــــــــم عزیزانم

بخوان برای من آواز دیلمـــــــــــــانی یار
که جان بسوزد از این آتشــــــانه در جانم

چه غمگنانه سیه روزگار آرم تـــــــــاب
هنوز داغ بخون خفته سینه سرخــــــــانم

تو ای رفیق و هم آوای روزگـــار غریب
پیــــــاله ای برسان، خون چکد زچشمانم

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۸

سوگواره ای در اندوه پرکشیدن مشکاتیان

سر بر کدام سوگ بسایم
داغ وُ دار وُ مرگ
کمر می شکند
زین اندوهباره های خاک
.
وطن
وای ِ من
مویه زاران سیاووشان است

یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۸

محله ما

محله ی ما
گیل آوایی
سپتامبر 2009

روزهای خوش آن سالها، اوج محبوبیت آغاسی بود با آن ترانه های عامه پسندش که هیچ روز و شبی بدون صدای آغاسی در رادیو و تلویزیون نمی گذشت. آمنه آمنه، شب کارون و...... ورد زبان راننده و بقال و کارگر و باربر بود.
خیابان زرو نیمی محله مان که در آن سالهای کودکی به پهنا و درازای چشمگیری در نظرگاهم می نشست، خوش خوشانم می شد روزهایی که از قهوه خانه صدای رادیوی به اندازه صندوق چوبی مادر بزرگ که بر بالای رف ِ قهوه خانه خودنمایی می کرد، بلند می شد و اصغر آقای قهوه چی در گستره آب پاشی شده جلوی قهوه خانه اش میز و صندلی ها ردیف می کرد و با همه از پیر و جوان می گفت و می خندید که گاه شوخی های دلنشین اش با دستفروش کنار قهوه خانه اش شور و حال همه محله می نمود.
.

جمعه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۸

شبانه

شبانه
1
بال کشان ِ ناگزیر بود
زهماره روزگار به اندوه
که هر گامی
سایه کشان مرگ
در بیراهه های خاک
<

سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

بی حرف

بی حرف
گیل آوایی
15 سپتامبر2009

چه بی رمق تاب می خورد این آخرین نفس
در تب اندوهی
که سیلاب رنگ می بازد

طوفان از گذر کدام خوش خیالی
وام گرفته ای
آی
که زلالی نگاهت دیریست
جولانگاه حقیرانه ی صید نابگاهیست
ویرانگر

می دانی
هنوز در آینه و آب
ترا به هزار راز دلتنگیهام
می نشینم

دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸

پیامی سرگشاده به آیت الله منتظری

پیامی سرگشاده به آیت الله منتظری

آقای منتظری در صداقت رفتار و گفتارتان هیچ تردیدی نیست اما مشکل چگونه برخوردتان است. با لمپنهای به جاه و مقام رسیده با سلام و صلوات و امر به معروف و نهی از منکر، نمی توان کاری از پیش برد.
پیشنهاد می کنم عمامه از سر بر گیرید و راهپیمایی اعتراضی از قم تا تهران را در همین روز قدستان ترتیب دهید. کل مجالس خبره و نگهبان و مصلحت نظام و بلاخره رهبری ولایت مطلقه ی آقای خامنه ای را بزیر بکشید.
همه این تشکیلات بنام اسلام و قوانین تشیع است. همه عملکردها با توجیه اسلامیست. شکنجه ها و تجاوزها با " یا زهرا یا حسین" بوده و است. حنایتکاران اسلامی بنام اسلام و دوازده امام و چهارده معصوم دست به جنایتهای هولناک تا کنونی زده اند. رئیس جمهورش از صاحب زمان الهام گرفته و رهبرش از چاه جمکرانش! و ملت و مملکت را به این روز سیاه نشانده اند. با فتواهای دینی تجاوز و شکنجه و ترور و اعدام کرده اند. خودتان بهتر از هر کسی خبر دارید که چه بر مردم بی دفاع میهن ما که تنها جرمشان اعتماد و با ور به روحانیت بوده است ، چنین جنایتی را بر آنها روا داشته اند. مسئولیت نخستین برخورد با این جنایتها بعهده مراجع و کلا روحانیت شیعه است.
پیشنهاد می کنم شورای موقتی از همداستانهایتان ترتیب دهید و حکومت را به اهلش واگذارید و اسلام سیاسی را که سه دهه تجربه کریده اید از سیاست دور کنید. این نظریه در عمل به این باتلاق متعفن خیانت و غارت و جنایت انجامیده است.
شورای موقت شما می تواند با برگزاری یک انتخابات آزاد کار مملکت و قانونگذاری شایسته را به مجلس موسسان منتخب مردم واگذارد وبا این کار دامن اسلام و خدایتان را از ننگ و خیانت و جنایتی که سه دهه در میهن ما صورت گرفته، بزدایید.

آیا چنین خواهید کرد؟

با احترام
گیل آوایی
14 سپتامبر 2009

پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸

آنکه امامشان بود چنان گندی زد، از نوچه هایش چه انتظار دارید!

آنکه امامشان بود چنان گندی زد، از نوچه هایش چه انتظار دارید!
مشکل ما نه موسوی است نه احمدی نژاد

گیل آوایی


پیش از هرچیز باید بگویم که نه فقط هر حزب و سازمان و گروه سیاسی مخالف حکومت اسلامی بلکه همه آنانی که از درون همین حکومت بختکی اسلامی، بنوعی دل به سرنوشت مردم و وطن و سرزمینمان داده اند، بایدبه این حقیقت و واقعیت رسیده باشند که حکومت اسلامی در کلیت اش ریشه همه بلبشویی ها و تیره روزیهای مردم و سرزمین ماست. بحث احمدی نژاد یا موسوی نیست بحث منتظری یا خامنه ای نیست. بحث کل این حکومت است با همه قوانین و دیدگاه ها و برداشتها و اصول و عقاید آن.
.

شش شبانه، گیل آوایی

شبانه
گیل آوایی
نیمه شب پنجشنبه 9 سپتامبر 2009

1

یک مشت ستاره
یک آغوش آرزو
کوله ی جنگلی به پشت
نسل خویش بر شمردم
خاطره ،یاد،
آه
خاورانها فریادم
.

چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

دریافت مستقیم کتاب


دوستان و یاران
تلار عنوان مجموعه داستانهای گیلکی ام است که به تازگی از زیر چاپ در آمده و به تعدادی محدود در اختیار من است. کسانی که مایل به دریافت مستقیم این کتاب یا مجموعه های چاپ شده ی قبلی از خود ِ من هستند، می توانند از طریق ای -میل به نشانی زیر
با من تماس بگیرند تا نسبت به ارسال کتاب مورد نظر اقدام شود
برای فهرست کامل کتابهای چاپ شده ام می توانید به پیوند زیر مراجعه کنید و عنوان مورد نظر را برگزینید

با مهر
گیل آوایی

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

شبانه ها» و «شبانه»


«شبانه ها» و «شبانه»
يکشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۶ سپتامبر ۲۰۰۹گیل آوایی
شبانه هااز مجموعه ی " بازی عشق"
نم دریا و خنکای نسیم دریایی در نیمه شبانی که در بسوی هوای تازه باز می کنی، جان دوباره ای به خمودگی و خسته جان نیمه خواب و بیدارت می دهد.برگها به نجوای زمزمه واری، سکوت شب را چنان به موسیقی می نشینند که در هر حال و هوایی باشی، از خوش و ناخوش کنون خودت در می آیی. چون پری می شوی سبک در نم و نسیم دریایی رها می شوی. خیالت هم هر چه که بوده باشد، حتی به ناگزیر تن به اینهمه دلربایی شبانه می دهد.خیالی که سالهای دربدری، لاتی شده است سرکش و نافرمان که در بی بند وباری و قرار ناپذیری! به تلنگری هم! پر می کشد به هر ناکجایی که شاید هیچگاه، یعنی که در واقعیت آن نیز، گذارت نمی افتاد و میانه ات نبود با آن! رقص خیال انگیز شبحوار درختان به وجد آمده با نسیم انباشته از نم دریا، می بردت از چهار دیواری زر و نیمی که مثل سلول سالهای غربت در وطن، جهانی را فتح می کردی! و می کنی

جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

قرار گیل آوایی

قرار
گیل آوایی

- عادت می کنی! مثل خیلی چیزای دیگه! نگاه کن مردم رو! چه زود عادت کردند! همینا رو اگه بگن که از فردا یک چوب اونجاتون میکنن تا بتونین بیاین بیرون! فرداش می بینی صف کشیدن!
توخودم بودم. سر بلند کردم. مردم در گذر بودند. هرکسی به سمتی می رفت. همه طوری بنظر می رسیدند که دیرشان شده باشد. با شتاب می رفتند. گاهی جر و بحثهایی هم از چند نفر می شنیدی و یا چرب زبانی کسی که همه هنرش را بکار گرفته بود تا آن یکی را متقاعد کند به چیزی که مورد داد و ستدشان بود.
به آرامی گفتم:- چی میگی عادت می کنی!؟ اگه همه اینطور عادت می کردن که اینهمه

یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۸

باد بادا

باد بادا
گیل آوایی
25 اردیبهشت 13388

چون پاره ابر
از بام حادثه گذشتیم
بانتظار
وین بار نیز هر چه باد
جانها به دار
داد بار

یک حرف

یک حرف
13جولای 2009

ببین چنین که خاک داغ ترا لاله می زند
باد
رسوایی همه دنیا را با خود هوار می زند
قافله ایست هنوز
کابوس داران هزار و اندی که رفت
پندی نبود وحی
جار بر مناره و ناقوس
کابوس
یک پای اینهمه آشوب است باز

داغ و باد و رسوایی
ببین چنین
مشت است و
خشم است و
هزار هوار با من

شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸

هایکو برای مردم

هایکو برای مردم
ترجمه : گیل آوایی
بیست یک آگوست 2009
هایکو چیست؟
برای خواندن متن روی عنوان این مطلب یا همینجا کلیک کنید
.

شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۸

با نسیم، مجموعه شعر از گیل آوایی


بدنبال انتشار مجموعه های شعر و داستانهای من با فورمات پی دی اف، اینک مجموعه تازه ی " بانسیم " نیز در پرس لیت منتشر شده است. برای دریافت آن می توانید روی عنوان این مطلب یا همینجا کلیک کنید

چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۸

روز بارانی، گیل آوایی

بر شانه ها نشسته تو گویی
چنگی به موی پریشان
سیلی گرفته
به اندوه همنواز

یاد تو
سینه دران است
ای فاتح ِ کرانه ی مات ِ نگاه من
این غصه را چگونه سر آرم
با کوله ی انبوه یادها

افشان ابر سیاهی
چشم مرا
به سیلاب می برد

دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۸

"نه آره، طرحهایی برای نمایش" - گیل آوایی


طرحهایی برای نمایش بصورت پی دی اف منتشر شده است.

برای دریافت " نه آره، طرحهایی برای نمایش" همینجا کلیک کنید





.

نفرت بر آن پیغمبری که خامنه ای از اولاد اوست، گیل آوایی

با سی سال حکومت به اینجا کشیده اند، اگر بازهم این سیه روزی به درازا بکشد، همین نوچه ها و جوجه صاحب زمانی ها، احمدی نژادها و مرتضوی ها و رادنها و خامنه ای های فردایند! امروز چه کسی است که ولایت فقیه، خامنه ای سید اولاد پیغمبر را سمبل پلیدی، تجاوز، قتل و غارت و زورگویی نشناسد!؟ وقتی به جنایتهای سی سال حکومت اسلامی می نگریم، وقتی به چهره فرزندان این مردم، ندا و ترانه و سهراب و امیر و..................می نگریم، چه حسی در آدمی جان می گیرد بجز نفرت بر آن دین سیاسی و پیغمبری که خامنه ای از اولاد اوست!
.

یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۸

مجموعه چهاردانه های گیلکی " هفتا بیجار" - گیل آوایی

هفتا بیجار اسم مجموعه ای از چاردانه های گیلکی است که بصورت پراکنده در بایگانی ام باقی مانده بود. آنهارا در یک مجموعه بصورت پی دی اف در اختیار دوستان و علاقمندان به ادبیات بومی ایران بویژه گیلکی قرار می دهم. برای دریافت آن روی عنوان این بخش یا همینجا کلیک نمایید




جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

چه بگویم!چگونه !؟ گیل آوایی

تازه از بیرون رسیده ام. گرمای آزار دهنده ای تمام روز بر همه چیز و همه نفس تاخت می زد. بندرت پیش می آید که هوا اینچنین گرم و یکه تاز شود. این هوا با طبعیت هلند همساز نیست و وقتی هم که چنین سر ِ ناسازگاری اش می شود، چنان تف و شرجی ای راه می اندازد که آدمی بین نفس کشیدن و خفه شدن، ها می کند

سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۸

انتشار دو مجموعه داستان و سه مجموعه شعر از گیل آوایی بصورت پی دی اف در هنر و ادبیات پرس لیت

مجموعه های زیر بصورت پی دی اف در دسترس همگان می باشد. هرگونه چاپ یا باز انتشار آن مشروط به کسب اجازه کتبی از نویسنده است:
.

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۸

ویدئو کلیپ گیلداستان نازبانو- گیل آوایی

گیلداستان: نازبانو

یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸

آقای موسوی، مهمان از مهمان خوشش نمی آید، صاحبخانه از هر دو، گیل آوایی


آقای میرحسین موسوی به شما که در جهنم بوجود آمده خطر کرده اید و همپا و همراه مردم در مقابل جانیانی که به جان همه افتاده اند، ایستاده اید، احترام می گذارم و تا همینجا هم پایمردی شما را می ستایم اما علیرغم این احترام و ستودن، اجازه دهید بگویم که " جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" که تکرار همان گفته آیت الله خمینی در انتحار رفراندومی " جمهوری اسلامی آری یا نه" که در مقابل طرح " جمهوری دمکراتیک اسلامی " مهندس مهدی بازرگان، موضع گرفته بود؛ است، همان جمهوری اسلامی ایست که فرزندان خلف آن اینک شمشیر علیه همه شما و ما و سرزمین ما از رو بسته اند. ( می گویم فرزندان خلف، برای اینکه از کوزه همان برون تراود که در اوست)
.
.

چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۸

تلار، مجموعه داستانهای گیلکی از گیل آوایی


تلار مجموعه ای شامل بیست داستان گیلکی در 112صفحه است که توسط انتشارات آزاد ایران منتشر و در دسترس علاقمندان به ادبیات بومی بویژه گیلکی قرار گرفته است. این کتاب یکی از چهار کتابیست که با هدف بازشناساندن و بازآفرینی ادبیات گیلکی شامل مجموعه غزلها( تی واسی)، چهاردانه ها(شورم، شه، شواله، شون) و منظومه های گیلکی ( ایرانه سبزه نیگین) انتشار یافته است . امیدوارم با همه ی تنگناها و نارساییها گامی هرچند کوچک در راستای فرهنگ و ادبیات بومی ایران برداشته و از این ره گذر به آنانی که در پی فراگیری و بازشناسی ادبیات گیلکی هستند، یاری کرده باشم

برای تهیه کتاب و آگاهی بیشتر اینجا کلیک کنید
.

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۸

شعار سرنگونی حکومت اسلامی نقطه ی پالایش عناصر ناهمسو با مردم است

شعار سرنگونی حکومت اسلامی نقطه ی پالایش عناصر ناهمسو با مردم است
گیل آوایی

زمان موعظه و پند و پیشنهاد نیست. زمان، زمان دادخواهیست. زمان، زمان جمع کردن بساط مشتی آخوند جنایتکار است که هزار سال تاخیر در تولدش دارد.
مشکل ما ایرانیان، احمدی نژاد یا خامنه ای نیست. این جانوران حقیر تر آز آنند که مشکل به حساب آیند. مشکل تفکر دین سیاسی است. مشکل حاکمیت با ساختار اسلامی است. مشکل قوانین و راهکارهای دینی در مقوله های فرهنگی/اجتماعی/اقتصادیست. مشکل مدیریت الله بختکی دینی است که رهبرش راه چاره از چاه جمکران می جوید، مجلس اش تایید از صاحب زمان می گیرد، فرمانده ی نیروهای مسلح اش نامه به صاحب زمان می نویسد، رئیس جمهورش هاله نور می بیند و مدیریت جهانی ادعا می کند، رئیس مصلحتش به خدا پناه می برد و سرانجام آیت الله های خیرخواه اش، پیش از اینکه نگران سرنوشت مملکت و جان مردم ما باشند، نگران اسلام نازنینشانند و نظام (نا)مقدس اش!
.

یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۸

نازبانو، گیل آوایی

نازبانو

گیل آوایی
25 جولای 2009
>>> دلم هوار می شود اینگونه زار
آی
نازبانو
عشق در چشمان تو
چه غریبانه سوگوار است>>>
.

پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۸

تب و تاب ، گیل آوایی

تب و تاب غریبیست!

گیل آوایی
23جولای2009


تب و تاب غریبیست. شادمانی ِ آمیخته به هزار بیم و هراس و اضطراب، همه جانم را گرفته است. بهترین آرزوهای فروکوفته از پی سی سال تحقیر و خفقان و سرکوب و بخون نشستن، در این روزها از دهان هزاران هموطنم فریاد می شود.

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸

سبزانه سبز، گیل آوایی

سبزانه سبز
گیل آوایی
.

سبز
سبزانه
سرودن
یاد آر
وطن
بخاک و خون نشسته است

های
مادران این سرزمین
فرزند نزادند که
جهل بجنایت و جنون
سورخواران سلیطه ی الله
باج بستانند

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

مشتی، گیلیکی داستان، گیل آوایی

مشتئ
گیل آوایئ


هرماله پیش نامو کئ مشتئ دادا همسادان بیشتاوید. اما اروزان مشتئ عوضا بو داره. مشتئ پاک تورا بو داره. موللا ماست بیگئ، واکفه آدما! خوایه خو تومان پیرانا بکنه! مشتئ ده خو پالانا تاوه دا شونده کله!

.

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

ما

ما
گیل آوایی
14 جولای 2009

خواسته بودند قوم عزا
یک کرانه بی خورشید
لابه زار خاک که چرایی ِ هیچ ناخدایی به خدایی اش
مگر زانوزنان ذلیل
مویه بار کنند هر آدینه به زوزه گار قبیح
باری
یک دم نبود دم برآوردن این قوم آسوده
چشم بر هم نهادنی
که کابوس از گذر هر گام به خوانش آفتاب و بهار
وین باور ِ هماره ی خاکمان که آبادی اش
به سیاووشان یک دریا خاوران هوار کرده ایم

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۸

یک حرف

یک حرف
گیل آوایی
12جولای 2009

مشت بر سنگ
ساده
سر بر سودای کدام سِحر سوده ای
که سلیطگانند سور کشان سیاهی

پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۸

هیجده تیر، گیل آوایی

هنگامه ایست وطن
سینه درانند عاشقان
برخیز
تا که جهان زیر و رو کنیم
.

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

یک ویدئو کلیپ بر روی شعر هزار خیال با صدای شاعر

تاسیانه

بیهوده بود
دل به هوایت پر!؟

سراسیمه اینهمه رسوا زدن
به هر نا دَری سر

های
طناز من
کدام تاب خیال را
بگو
به نبودنت ساز کنم!
.

های

از گذر کدام حادثه آمدی
که پیچ و تاب سیلاب واره ای
هنوز می گیراندت
به بغض ناروایی ِ روزگار

ببین
چنین بوده ای
راه به بیراهه بردن
و ناگزیری من با تو


هنوز
دردمان همان است
درمان هم

اگر بگشایی
نگاه بسته
یک سویه
پیچ و تاب هر حادثه ای نمی گیراندت باز
بازی به نوبت

کاش باورم کنی!
.

دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۸

من و باشو، غریبه ی کوچک در بروکسل

من و باشو غریبه کوچک در بروکسل
گیل آوایی
خاطره ای از گردهم آیی ایرانیان در بروکسل
4 جولای 2009


راه درازی را پشت سر گذاشته بودیم. پنج نفر بودیم. هر کدام به نوعی چنگ در آشفتگی خیال خود داشتیم که این روزها، ناسازگارتر از هر وقت رم کرده بود. یا شاید آشفتگی ای نبود و من اینجور حس می کردم مصداق ِ: "هر که نقش خویشتن بیند در آب!"  و من براستی آشفته بودم.
یک روز، دو روز هم نبود، دو هفته بود که پریشانی غریبی را گرفتار آمده بودم. دلم به هزار راه می رفت. گاه مثل فیلمهای کارتنی همه ی خوش خیالی هایم را عینیت می دادم و چنان به واقعیت محض حس شان می کردم که دلم غنج می زد از آنهمه در یک جا و یک آن فراهم آمدن و گاه چنان در نازایی دردآور ِ این اوضاع و احوال دلم می گرفت که انگار یک کوه آشفتگی را درمن آوار کرده باشند.
گفتن هم نداشت. از دور دستی بر آتش داشتن، کاری بود که همه با نگاه منتظر تر ازهر زمانی، حوادث را می پاییدیم که چه می شود و چه می خواهد بشود.
نمی دانم چرا در آشکاری بی انکار واقعیت ِ شرایطی که در آن بودند وبودیم، و می دانستیم که با وجود کسانی که خود از عوامل سیه روزی سی سال کابوس ما و سرزمینمان بوده و هستند، راه بجایی بردن جز یک خوش خیالی ساده لوحانه نیست اما باز حضور شورانگیز مردم، آدمی را به توهم و خوش خیالی وا میداشت که  آنطور نباید، ماجراها را ببینیم و دنبال کنیم. شاید گاهی آن طور که آدم دوست دارد، بعضی از پدیده ها و رویدادها را می بیند نه آن جوری که به واقع هستند!
 با وجودیکه نگران دیر رسیدن بودیم و یک نفس هم آمده بودیم اما نیم ساعتی به شروع مراسم مانده بود. از دور جنب و جوش داخل میدان حس می شد. میدانی که قرار بود همه در آن جمع شوند.
ماشین را بی هیچ درد سری پارک کردیم. راه افتادیم. هنوز به درستی راه نیفتاده بودیم که جوانی پرچم به دست، با حالتی خاص گفت:
- درود به شرفتان که آمدید!
در دل گفتم:
- نکند، کسی نیامده باشد!
هوای شرجی لحظه به لحظه تف ِ آزار دهنده ای را به جان آدمی می نشاند. نه بادی می وزید، نه نسیمی. ساختمانهای  شیشه ای بلند، دورا دور میدان، مانند آینه ای تش آفتاب را دو چندان به داخل میدان می تاباندند.
ماشینهای پلیس با نیروهای ویژه در گوشه کنار میدان دیده میشدند. دُور میدان، آمد و شد ماشینها و آدمها، عادی بودن شرایط بیرون از میدان را نشان می داد اما داخل میدان ماجرای دیگری جریان داشت.
یک سوی میدان جایگاهی درست کرده بودند که تمامی پوشش آن را رنگ سفید تشکیل می داد. وگفتند که سفید را به این خاطر انتخاب کرده بودند که نشان از دوستی و صلح باشد. مقابل جایگاه هم یک پرچم بلند قرار داده شده بود. کسانی دیگر، نوار پارچه ای درازی را گرفته بودند که رنگ سبز آن نماد همبستگی ِ خاصی را می نمایاند. در گوشه و کنار داخل ِ میدان، هر گرایش و گروهی را می شد دید. سابقه نداشت در یکجا بی هیچ مشکل یا جدلی، چنین گرایشهای متفاوت کنار هم  و با هم باشند.
دیدن پلاکاردها با شعار و گفتمانهای خاص جالب بود. از سرخ ِ سرخ تا سفید ِ سفید دیده می شد.  برخوردها هم جذاب بودند. گروه گروه با خوشرویی دلنشینی حال و احول می کردند و میانشان گپی بود و رد و بدل کردن اخبار که هرکسی شنیده ها و خوانده ها و دیده هایش را می گفت.
مراسم را با خواندن بیانیه ای آغاز کرده بودند. صدای مجری مراسم از بلندگوهای نصب شده گاه چنان پخش می شد که بسختی می شد فهیمد چه می گوید.
وسط جمعیت ایستاده بودم. به دور و بر خود نگاه می کردم. گاه آشنایی را که مدتها بود ندیده بودم،  می یافتمش و خوش خوشانه لبخند و چاق سلامتی از دور رد و بدل می کردیم و اشاره تاکیدواری که در فرصت بین برنامه با همدیگر حتما گپی بزنیم.
ناگاه چشمم به جوانی افتاد که عینک دودی به چشم وبا ساکی کوله مانند بر شانه اش،  ایستاده بود. با خود گفتم:
- چه جالب! یک افریقایی برای همبستگی با ایرانیان به این مراسم آمده است!
احساس خوشی به من دست داد. چه همبستگی انسانی ای. چه برخورد دلنشینی از سوی مردم جهان با ما می شود! صدای سخنران که به فرانسه صحبت می کرد، لحظه ای حواسم را به جایگاه مراسم جلب کرد اما به هرجایی که نگاه می کردم، حواسم ناخواسته به افریقایی ای بود که میان جمعیت ایستاده بود.
با خود گفتم:
- باید سخت باشد برایش که زبان کسی را نمی داند اما میانشان ایستاده است. بهتر است که سر صحبت را با او باز کنم.
خود را کمی بطرفش که فاصله ای کوتاه با من داشت، کشیدم. با خود فکر کردم شاید بتوانم به زبان انگلیسی کمی با او صحبت کنم تا احساس تنهایی نکند.
به آرامی پرسیدم:
- شما انگلیسی می دانید؟
در کمال تعجبم، گفت:
- من فارسی می دانم!
در یک لحظه که به اندازه نیاید، به ذهنم خطور کرد که حتما بخاطر علاقه به زبان فارسی به این مراسم آمده است تا با ایرانیان آشنا شود. با خوشرویی گفتم:
- چه خوب! برایم جالب است که فارسی می دانید
لبخند مهربانی بر لبانش نشاند که خیلی بدلم نشست. در فکر پرسیدن سوالی بودم و پیش کشیدن موضوعی که به صحبت با او ادامه دهم اما گفت:
- شما هم فارسی خوب حرف می زنید!
گفتم:
- فارسی زبان دوم من است.
با همان نگاه مهربانش پرسید:
- شما از  کجای ایران هستید!
در دل گفتم:
- چقدر باید در مورد ایران مطالعه کرده باشد که حتی می خواهد بداند که از کدام قسمت ایران هستم، اما هنوز پاسخی نداده بودم که پرسید:
- چرا زبان دوم!؟
گفتم:
- زبان مادری ام گیلکیست. من از شمال ایران هستم.
گفت:
-  خیلی ها به این چیزها با تعصب نگاه می کنند. من از یکی که استاد دانشگاه هم بوده، شنیده ام. او معتقد بود که زبان اگر کتابت نداشته باشد زبان نیست
گفتم:
- فکر می کنم زبان یک شیوه ارتباطی است که ممکن است به اشکال مختلف باشد اما اگر منظور شما از این اشاره  لهجه ها و بخشهای منشعب از یک زبان است، موضوع فرق می کند. اگر ریشه واژه ها و لغات و ساخت جملات متفاوت از زبانی باشد که آن را منشعب یا وابسته به آن زبان می دانید، اشتباه است.
با نگاه پرسانی به من خیره شد. حس کردم که  باید توضیح دهم. به همین دلیل ادامه دادم:
- من اصلا با حس شووینیستی به این مقوله نگاه نمی کنیم. بگذار مثالی بزنم شاید منظورم روشنتر شود. اگر زبان را درختی بدانیم و ساختار و قانونمندی زبان را تنه درخت، لهجه ها، گویشها و منشعبات دیگر آن را می توان شاخه های آن درخت شمرد که ریشه ی اصلی شان به خود ِ درخت بر می گردد اما وقتی به مثلا زبان کردی، ترکی، گیلکی نگاه می کنیم، ساختار زبانی از نظر جمله سازی ، ریشه واژه و لغات از زبان فارسی جداست به نشانه های زیادی مثلا در گیلکی بر می خوریم  که از زبان پهلوی سرچشمه می گیرند و...
ناگاه حس کردم همه نگاه ها به طرف من است. مثل آدمی که بی آنکه به سمتی نگاه کند اما حس می کند که از آن سمت زاغ او را چوب می زنند، حس کردم که نگاهم می کنند. تعجب کردم که این موضوع چقدر بایدبرای آدمها مطرح باشد! اما وقتی رو به سمت نگاه ها آ کردم، دیدم، ای دل غافل چنان نگاهم می کنند که اگر ادامه دهم هرچه سنگ و لنگ کفش نثارم خواهد شد.
دریافتم که هیچ صدایی از جایی نیست بلکه من هستم که بی محل گفتنم گرفته است! با حالت ِ چهره ها و گردش نگاه ها، فهمیدم که به احترام جانباختگان روزهای اخیر سکوت اعلام کرده اند و باید سکوت  کنم. نمیدانم چرا بجای آن نگاههای بسیار خشماگین، کسی تذکری به من نداد!
برای اولین بار برخلاف عادت همیشگی گیلکی ام! که بسیار دشواراست آهسته سخن بگویم! مانند ایتالیایی ها که دستشان را ببندند، از گفتن وا می مانند! من ِ گیلک هم با آهسته گفتن، قادر به سخن گفتن نیستم! با هر جان کندنی  بود، نجوا کنان گفتم:
- یک لحظه سکوت کنیم! بعد ادامه می دهیم!
دستها را به نشانه پیروزی ( دو انگشت باز مثل عدد هفت فارسی ) بلند کردیم. همه ی میدان در سکوتی سنگین فرو رفت. نمی دانم چند دقیقه  سکوت اعلام کرده بودند.تمام حواسم به این بود که یک وقت دسته گل دیگر ی آب ندهم که آن نگاههای خشمگین بسویم سرازیر شوند! لحظه ای نگذشت که با صدای نوایی، سکوت پایان یافت و بخش دیگر برنامه آغاز شد. و من ادامه حرفهایم را گرفتم اما پیش از هرچیز پرسیدم:
- شما فارسی را چگونه به این خوبی یاد گرفتید که براحتی می فهمید چه می گویم!
با آرامش و صدای مهربانش گفت:
- من ایرانی هستم!
خشکم زد! یک لحظه انگار همه چیز به هم ریخت. قاطی کردم. قاطی کردنی که دنبا سرم خراب شده باشد. به معنی واقعی کلمه گیج و منگ نگاهش می کردم!
وای! من چقدر باید دور شده باشم که هم وطنم را نشناسم! دیگر به زبان گیلکی و از آن داد سخن دادن هیچ شور و شوقی در من نمانده بود.
عرق سردی بر تمامی جانم نشست. احساس شرمی  که آب شوم به زمین فرو روم، در من بود. چنان شرمی که خود را هیچ نبخشم! مگر می شود هموطنم را نشانسم!؟
بی اختیار دستانم را به  دور گردنش حلقه زدم.  بوسیدمش. چنان طلب بخششی که بیاد ندارم تا کنون حس آن را در خود داشته بوده باشم!
او آرامشم می داد. می گفت که :
- این برخورد  تازگی ندارد. خیلی ها اشتباه کرده اند. تا کنون خیلی پیش آمده که مرا افریقایی بدانند.
نگاهش می کردم و هیچ نمی گفتم. نگاه کردنی که اصلا مهم نبود برایم که خیلی  برای او پیش آمده یا نه! من! چرا باید اینقدر از خودم دور شده باشم.
در آتش ِحس عجیبی می سوختم.  با صدای آرام و گرفته ای که نشان از سرزنش درونی ام داشت، گفتم:
- حتما جنوبی باید باشید
با همان مهربانی گفت:
- بوشهری ام
با سکوت و نگاهی که هنوز از او می خواستم که مرا ببخشد، به حرفهایش گوش می کردم. ناگاه چشمم به مجید، دوستم، افتاد که در چند قدمی من ایستاده بود. چنان خوش بحالم شد که می خواستم بال در آورم. صدایش کردم:
- مجید بگذار همشهری ات را معرفی کنم.
مجید با خوشرویی همیشگی جلو آمد. یا شاید بهتر باشد بگویم که بدادم رسید. خواستم معرفی کنم اما اسم هم وطنم را نمی دانستم. مجید دست دراز کرد و با همان خوشرویی پرسید:
- بچه کجایی ولک!
صحبتشان گل کرد. و همین گرمی برخوردشان و گپ زدنی همشهریانه، مجالی داد تا نفسی بکشم و به خود آیم.
لحظه ای نگذشت که به مجید گفتم:
- می دانی چه اشتباهی پیش آمد!
نگاه پرسانه ای به من کرد و من هم ماجرا را تعریف کردم! و اینکه چه به موقع بدادم رسیده است اما مجید به همشهری اش گفت:
- آخه تو مگه فیلم باشو غریبه ی کوچک را ندیدی!
چنان با آب وُ تاب وَ با لهجه دلنشین جنوبی می گفتند و می خندیدند که مانده بودم از این همه شور و حال!
تا سر در بیاورم که چه شده است و بخواهم چیزی بگویم، مجید در ادامه همشهری بازی اش، به هم وطنم گفت:
- شانس آوردی این رشتی ترا با صابون نشست که سفید بشی!



تمام

منظور از " باشو، غریبه کوچک " فیلمی است به همین نام با شناسه ی زیر:
باشو غریبه کوچک فیلمی است به کارگردانی و نویسندگی بهرام بیضایی در سال ۱۳۶۵.
این فیلم رنگی است و مدت آن ۱۲۰ دقیقه می‌باشد.
بازیگران: سوسن تسلیمی، پرویز پورحسینی، اکبر دودکار، عدنان غفراویان، فرخ لقا هوشمند، رضا هوشمند، محمد فرخواه، معزز بنی دخت، عزیزاله سلمان

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۸

ندا

ندا
گیل آوایی
.
نگاه تو آواز کاکلی خاک
خون می باراند دیده ی همیشه به راه
در سترون این دیار آزادی کش

وای
چه داغیست بر دل
باورمان بود آبدیده شدن از پی آنهمه دار
اندوه ِ کوهآواریست روزگار پس از تو
سینه دران
حسرت ِ یک دریا اگرها را بر شمرده ایم
باز
سر به هر سنگلاخه ای ناکاراست
داغ تو
همه خاوران خاک در خود دارد
آی چگونه سرکردن ِ با این داغ

که روزگار دیگریست ما را

گستره نگاه تو
آواز خونین خاک ماست
آه
چه فریادی بود از نگاه تو
که دنیایی هوار می زند با ما
از تو
باتو
بی تو

سه‌شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۸

سیلاب

موش
گوش
دیوار
گزمکان هرز
بیهوده
بیهوده
بیهوده عرق ریز ِ سلیطگانند

ادامه<<<

دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۸

تو این اوضاع و احوال چه وقته دلتنگی یه!؟

<<<
هیچ چیز با من نیست. هیچ نمی کاوم. بر بال خیال نشسته ام و ده کوره های گیلان را سرک می کشم. به هزار خاطره و یاد می روم و کاغذ روی میزم مثل شیروانی خانه مان از صدای باران چشمم چک چک صدا می دهد.
با این دلتنگی و این موسیقی! نمی دانم کدامشان فریادهایم را قسمت می کنند. وای ِ من چقدر دلم تنگ است

ادامه<<<

یکشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۸

مپرس

مپرس
گیل آوایی

در چنین آشفته حالی روزگار ما مپرس
دیده خون افشان، نگارا حال زار ما مپرس
ادامه<<<

شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۸

ما نبودیم، گیل آوایی

چه می گویی!؟

وقتی رسوایی ارث همسایه بود
و استبداد
ره آورد بیگانه
ما که پاکی همه دنیا را غسل تعمید داده ایم

چه می گویی!؟
آنقدر گفته اند گفته اند گفته اند که باورمان شد
ما هیچ مرگمان نبود و نیست
تنها به نجابت همسایه شک کرده بودیم
و یورش جانیانی که ناگاه اسطورشان ساختیم

جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۸

دو قطعه

پرنده های یاد تو
آوازخوان دربدریهای ماست
در چشم انداز طوفانی در راه
میدانی!
هنوز اندوه ترا
بی خشم نخوانده ایم!
2
هنوز بر سرداریم
هر بامداد
و سینه ستبر ایستاده ایم
با چوخه های مرگ
هرروزمان شکنجه
هر روزمان اعدام
هر روزمان گذر از گورهای بی نام
و نگاهی پر از انتظار
تا روزگار بی انده
تایادمان سرودهایتان
در پاکوبی نسلی در این خاک
که بی داغ زاده شود
سپتامبر 2007

چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۸

فریاد

فریاد
گیل آوایی
24جون2009

آه اگر می توانستم فریاد کنم
بغضآگین
سر ریز سیلاب سینه دراندن
آه اگر
می توانستم
در پیچ و تاب ِغریب ِ اینهمه خشم
پریشانی ِ یک دریا بی تابی
فریاد کنم

آه اگر می شد
یعنی
می توانستم
انفجار اندوه خویش
در گوشخراش تندواره ای می خروشیدم
مرگیم نبود تا ریسه ریسه
تار و پود غم انگیزترین سروده ها را آواز دهم!
وای نه
اندوه نه
پریشانی نه
پریشانمان می خواهند
اندوهگین

شادیکشانند قاتلان
چه فریادی
که باید پای کوبید
آنگونه که جهانشان آوار
به یاس واماندگی
که جنایتشان ناکار

مگر نه اوین فریاد است!؟
مگر نه خاوران سرخ!؟
مگر نه خیابان دادخواهانند مُشت آهیخته!؟
چه اندوه!
که این آغازیست
رهیدن!

جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

خاک ایران سرمه ی چشمان ماست

خاک ایران سرمه چشمان ماست
گیل آوایی

خاك ايران سُرمه چشمان ماست
هم وطن ايمان ِما ايران ِمــاست
بهر رزم با ناكسان انديشـــه كن
رزم با اهريمنان را پيشه كـــــن
آنكه دستــــارئ بسرعمامه كرد
بهر نابودي ميــهن لانه كــــرد

حساب خود را از آدمکشان اسلامی جدا کنید تا دیر نشده است!‏

حساب خود را از آدمکشان اسلامی جدا کنید تا دیر نشده است!


به مردم بپیوندید. با مردم هم راهی کنید. مردم را سرکوب نکنید. درد مردم درد شما نیز هست. مردم از خفقان و فقر و بیکاری و اعتیاد و فحشا و دروغ و جهل و جنایت مشتی جنایتکار به جان آمده اند. سیل خروشان مردم راه افتاده است تا بساط حکومت مشتی آخوند جنایتکار را فرو ریزد، در مقابل این سیل خروشان نایستید که شما اولین قربانیان این ستیز خواهید بود.

به هوش باشید که بالا دستی های این حکومت و شیطان زادگان از فرزند رهبر دجال گرفته تا جنتی و یزدی و مصباح و طبسی و ...... با امکاناتی که با زندگی و جان شما تامین می شوند، خواهند گریخت اما شما بیچاره های نواله گیر، از همه جا مانده و از همه جا رانده، تاوان خون آشامی آدمکشان اسلامی را خواهید داد!

بخودتان بیایید.

روی صحبت این قلم با شمایانیست که از حکومت خونبار اسلامی حمایت می کنید. شمایانی که به هر دلیل شغلی، مالی، بیکاری، فقر و ناداری و اجبارهای تا کنونی، ناگزیر در ردیف نیروهای بسیج و سپاه و کمیته و لباس شخصی قرار گرفته اید و به سرکوب مردم می پردازید؛ به ساده ترین بیان حساب خود را از حساب حاکمان جهل و جنایت اسلامی جدا کنید.

دیکتاتورهای مست قدرت، چنان کورند که سیل خروشان مردم بجان آمده را در نمی یابند اما پادوها و عمله های نواله گیری که به یک حقوق ماهانه و شغل و مقام و لقمه خون آلودی از این دست، می کوشند این حکومت راحفظ کنند، اولین قربانیانی خواهند بود که خشم انقلاب مردمی، حاکمیت جهل و جنایت را در هم می ریزد.

به جان فرزندان این سرزمین نیافتید. به خودتان بیاید. چشمتان را باز کنید. هیچ حکومتی، هیچ مقامی، هیچ نظامی ابدی نبوده و نیست. هیچ سرکوب و هیچ قتل و غارت و زندان، ماندگاری دایمی یک حکومت را ابدی نکرده و نمی کند.

همیشه تاریخ بیچاره های نواله گیری که سرباز و پادو و خوش خدمت جنایتکاران حاکم بوده اند، بیشترین تاوان سیاهکاریهای حکومتیان را داده اند. این اصل در این زمان، در این دوره و در مورد شمایانی که از حکومت اسلامی پشتیبانی می کنید، صدق می کند. شما نیز دچار چنین آتش خشم و انتقام خواهید شد.

از کشتن و افتادن به جان زن و فرزند مردم دست بردارید. عمله ی جهل و جنایت نشوید و حساب خودتان را از حساب جنایتکاران حاکم جدا کنید.

چشمتان را بازکنید. کمی فکرکنید. لحظه ای به خودتان بیایید از چه کسانی دفاع می کنید. خدا و قرآن و ائمه و بهشت و جهنم آن نیست که مشتی آدمکش مثل خامنه ای و جنتی و مصباح و..... در کله تان فرو کرده اند. فریب خوردن و نادانی و حماقت، دلیل بر بی گناهیتان نیست و نخواهد بود.

بخودتان بیاید و خود را به بلاهت و حماقت نزنید. مردمی که به خیابانها آمده اند برای آزادی و آبادانی این مرز و بوم می کوشند. این مردم جز سربلندی ایران، جز یک زندگی انسانی نمی خواهند. به جان این مردم نیافتید. با این مردم همراهی و همصدایی کنید. صف خود را از صف جنایتکاران حاکم جدا کنید. از جنایتکاران دفاع نکنید. این حکومت، این حاکمان دزد و دروغ و غارتگر با حماقت های کور ِ شما بر سرکارند. بدست شما جنایت می کنند. شمایان عمله های جهل و جنایت این جنایتکاران آدمکش هستید. نان به جنایت و قتل و خون ِ بی گناهان نخورید.
نگاهی به برادر و خواهر و پدر و مادر و خود و فرزندان خود بکنید. کسانی را که چماق بر آنان می کشید، دانشجویانی را که می کشید و شکنجه می کنید، سرکوب می کنید، با هزار خون دل و رنج و زحمت و امید بزرگ شده و عزیز کسان همین مردمند که بجانشان افتاده اید.
این کار جنایت است. این کار نارواست. این کار غیرانسانیست. و شمایان برای ماندگاری حکومتی که تا مغزاستخوان آلوده و پلید و دروغگو و غارتگر و مالیخولیاییست، دست به چنین جنایتهایی می زنید.
به شهرها و روستاها نگاه کنید. مردمی که سی سال از جنایت یک مشت آخوند به جان آمده اند، فریاد می کنند. اعتراض می کنند. این سیل راه افتاده است و تا بنیان این حکومت جهل و جنایت را فرو نریزد، قرار نخواهد داشت. بخودتان بیایید. با مردم هم راهی کنید. در صف مردم قرار گیرید و حساب خود را از حساب حاکمان آدمکش اسلامی جدا کنید.
این سرزمین و این مردم سزاوار این همه جنایت و فریب و قتل و غارت نیست. از هرچه سرکوب و استبداد و فقر و حاکمیت ِ دزد و فریبکار به جان آمده ایم. امروز مرگ یک بار، شیون هم یک بار است!
به خودتان بیایید و حساب خود را از حساب جنایتکاران حکومت اسلامی جدا کنید.

گیل آوایی
29 خرداد 1388

یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۸

خواستهای مستقل و ضرورت همبستگی فراگیر ملی، گامی ضروری و سرنوشت ‏ساز در شرایط کنونی

خواستهای مستقل و ضرورت همبستگی فراگیر ملی، گامی ضروری و سرنوشت ساز در شرایط کنونی
گیل آوایی
سرانجام حکومت اسلامی به نقطه ی تعیین تکلیف با کسانی رسیده است که دیگر برایشان در قدرت حاکم سهمی قائل نمی شود. اینان کسانی مانند رفسنجانی و طیفهای معروف به اصلاح طلب و تمامی شبکه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مربوط به آنها هستند که سهمی در قدرت و نیز مدیریت ِ در راستای منافع خود، داشته اند که بنا به طبیعت قدرت و شناسه انحصارطلبی و افزایش سود و دامنه ی قدرت و ثروت؛ به شرایط تقابل با یکدیگر به مثابه جنگ گرگهای هار با هم؛ به نقطه بیرون راندن یکی توسط دیگری رسیده اند.
دست پروردگان دیروز، قلدرهای امروز حاکمیتند که سهم انحصاری خود را می طلبند. سپاه و بسیج و نیروهای امنیتی/اطلاعاتی و متحد طبیعی آن، بازار، با داشتن پشتوانه سی سال سازمان یافتگی و قرار گرفتن در نقاط کلیدی قدرت، به چنان وضعیتی رسیده اند که دیگر با گرفتن پست و درجه و شاباش های متداول ِ از نوع سرباز- فرمانده کنار نمی آیند بلکه حاکمیت را طلب می کنند.
نگاهی به معرکه ی معروف به انتخابات ریاست جمهوری از زمان نزدیک شدن به تاریخ ثبت نام کاندیداها و سپس گذراندن آنان از صافی شورای نگهبان، از زبان بسیارانی از فرماندهان سپاه گرفته تا ایت الله های قرار گرفته در کنار آنان که سلاح و نیروی سرکوب را در دست دارند، روندی آغاز شد که اینک به نقطه سرنوشت سازش رسیده است.
آنچه که هم اینک شاهدیم، در کلیت حرکت، یک سو خامنه ای ( با همه زیرمجموعه هایش در این حرکت، که بخوانیدش کودتا) و دیگر سو میرحسین موسوی با همه نیروهای سیاسی و مالی پشتیبانش، قرار دارند.
اگر چه برنامه ی از پیش طراحی شده، تا سرانجام خود پیش خواهد رفت و اگر مقاومت پیگیر و متناسب با نیروی سرکوب صورت نگیرد، تراژدی حزب فقط حزب الله ِ طالبانی تکرار خواهد شد، اما اگر مقاومت به چنان مرحله ای از قدرت برسد که راه بر خامنه ای در پیشبرد طرح آغاز شده بسته شود، با یک ماست مالی ِ از نوع تاکنونی حکومت، توافقی صورت خواهد گرفت که پیامدهای آن جای بحث دارد. اما هر چه که باشد، سر رشته ی همه این اعتراضات و تقابل و کودتا و سرکوب، در دایره خودی و بخش درونی حکومت قرار دارد و طبیعتا در همان راستا نیز حوادث و ماجراها را مدیریت خواهند نمود.
تردیدی نیست که هیچ فرد یا سازمانی از درون این حکومت قادر نیست و نخواهد بود تحولی بنیادین را سبب شود. که اگر هم با فرض محال چنین تحولی انجام پذیرد، حکومت اسلامی همه چیز خواهد بود الا حکومت اسلامی! بنابراین حرکتی که محوریت آن میرحسین موسوی بعنوان ریاست جمهوری باشد، حتی تحمیل آن به ولایت فقیه، تغییری اساسی و بنیادی بوجود نخواهد آورد و حکومت اسلامی کماکان بر قدرت خواهد ماند و تقابلها برای منافع و غارت و چاپیدن بیشتر و بر سرکار آوردن نیروهای همسو با آن، را شاهد خواهیم بود.همانطور که در زمان خاتمی شاهد بوده ایم. و با توجه به ساختار مافیایی قدرت در حکومت اسلامی، باز بر گرده مردم سوار خواهند بود و بیکاری و فقر و سرکوب تداوم خواهد یافت.
به باور این قلم، اگر روند اعتراضات کنونی با طرح شعارها و خواستهای مستقل و محوری از در حد برکناری خامنه ای از رهبری و منحل نمودن شورای نگهبان و مجلس خبرگان و حرکت بسوی تغییر اساس ساختاری حکومت اسلامی نباشد و چنین سمت و سویی نگیرد، در نهایت امر برنده اصلی همه این درگیریها و اعتراضات و معرکه گیریهای انتخاباتی، حکومت اسلامی خواهد بود.
از همین نگاه دو نکته محوری و سرنوشت ساز در مرحله کنونی حائز اهمیت است:
1- طرح خواستهای مستقلِ فراگیر که اعتراضات را در مسیر منافع ِ جدای از حکومت اسلامی سمت و سو دهد.
2- تشکیل مرکزیت سیاسی برای مدیریت و رهبری اعتراضات در مقابل حکومت اسلامی
از یک سو احزاب و سازمانهای سیاسی و شخصیتهای منفردی که از کاندیداتوری میرحسین موسوی جانبداری کردند و به هرشکل بنوعی با آن همسویی نموده اند، با آنچه که به عینه دیده اند، باید از توهم پیش از معرکه انتخابات بیرون آمده باشند و دریافته باشند که اگر باید در پهنه سیاسی و سرنوشت کشور حضور داشته باشند، باید موقعیت و نقش خود را در مسیری بایسته بازتعریف نمایند، که این خود می تواند میدان توانمندی حکومت سرکوب را محدود کند و از سوی دیگر چهره هایی که از اعتماد و اعتبار جامعه برخوردارند، در شرایط حساس کنونی انتظار می رود که فعالتر از هر وقت یاری رسان مردم و سمت و سو دادن به پا خواستگی شان در شرایط کنونی باشند. براورده شدن دو مورد یاد شده، نه تنها به شفافتر شدن چشم انداز این اعتراضات خواهد انجامید بلکه دست آوردی بسیار مهم در دفاع از حقوق و منافع سیاسی/اجتماعی به ارمغان خواهد آورد.
و اما آنچه که شرایط کنونی به مراتب عریانتر و جدی تر از هروقت ضرورت آن را گوشزد می کند، شکل گیری هر چه سریعتر یک همبستگی فراگیر ملی است که بتواند نه تنها در داخل نقشی کارساز ایفاء نماید بلکه در مجامع بین المللی نیز حکومت اسلامی را از اعتبار و مشروعیت ناداشته اش، تهی کند. چنین همبستگی ملی، یک ضرورت سرنوشت ساز در شرایط کنونی است.
بی تردید روند اعتراضات در روزهای پیش رو، چشم انداز درگیریهای جاری با حکومت اسلامی را روشنتر خواهد نمود و خواهیم دریافت که سمت و سو گرفتن نیروهای تاثیر گذار در خواستها و تقابل با حکومت اسلامی، در کجای این حرکت قرار دارند.
اگرچه به میدان آمدن یکپارچه با خواستهایی که برآیند اهداف و منافع کل جامعه ی ایرانی باشد، از توان حکومت اسلامی در مدیریت اعتراضات و بحران جاری می کاهد و پر بی راه نیست اگر گفته شود که به عنوان یک مرکزیت جایگزین موجودیت حکومت اسلامی را در هر زمینه ی سیاسی/ملی/بین المللی هدف قرار می دهد.
آیا نیروهای سیاسی مخالف با حکومت اسلامی با توجه به اعتراضات بسیار مهم جاری در میهنمان، به ضرورت عملی برای یک همبستگی فراگیرملی رسیده اند!؟
هرچه که باشد و پیش آید، یک موقعیت حساس دیگر در مقابل همگان قرار گرفته است و آن اینکه یک صدا دست در دست هم اساس این حکومت آدمکش را در هم بریزیم. امید که چنین موقعیتی را بدرستی دریابیم و پاسخ دهیم.
سرزمین ما در آتش جهل و جنایت یک مُشت آدمکش می سوزد. به یاری اش بشتابیم.



گیل آوایی
14 جون 2009

شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

نه فقط معرکه گیریهای بنام انتخابات که کل حکومت اسلامی نامشروع است

در پیوند با آنچه که در میهن ما می گذرد، آیا زمان تشکیل شورا یا مجلس موسسان در تبعید برای خلع مشروعیت از حکومت اسلامی
نیست!؟ آیا احزاب و سازمانها ی سیاسی و نیز شخصیتهای فرهیخته ایرانی به این ضرورت نرسیده اند!؟ در چنین شرایطی اگر با یک همبستگی فراگیر به میدان نیاییم!؟ چه وقت ضروریتر از اینی است که در آنیم!؟
آیا زمان آن نرسیده است که بدور از پراکنده کاری و اختلاف و سازمان نایافتگی زیان بخش، دست در دست هم با تشکیل یک مرکزیت فراگیر ملی و اقدام در جهت خلع مشروعیت از حکومت اسلامی در سازمان ملل و همه مراکز سیاسی مهم جهانی، اقدامی هماهنگ و فوری انجام دهیم! میهن ما در آتش جنایت و جهل و مشتی آدمکش دست و پا می زند. این سرزمین و این مردم به همه توانمندان خود نیاز دارد. بیاریش بشتابیم.

شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

بچرخ تا بچرخیم

کدام طلوع بی غروب!؟
یا
شبی با چادر سیاه دلگیر
که بامدادیش نبود از پی!؟

مُشت وُ خشم وُ فرونشستنی دریاوار
هوار ِ همه تب وُ تاب ِ بودن نبودن

چه دل می شورانی اینهمه واهمه!؟
های!
به دمی بند بودن
چه جای دیوارهای جداییست از هم
به هیچ بندیم در بندهای تنیده بیهوده
دستی بزن
پایی بکوب
بچرخ
تا بچرخیم

چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۸

چنین رسم کار کرد

چنین رسم کار کرد
گیل آوایی
2 جون 2009

آنگه که یاد ترا دل سه چهار کرد
آتش فتاد سینه دلم صد هوار کرد
باری شکفت باده، دلم رفت با خیال
عشق ِ تو، عشوه هزاران هزار کرد
تا آسمان ِ شبم، دل کشید یاد
وز دوریت چه فغان بی قرار کرد
با هر ستاره نام ترا گفت وُ گفت وُ رفت
ای داد ِ من، که دلم گریه زار کرد
نایی نماند بی تو در این ناکجا سرای
بس دیده اشک، چو ابر ِ بهار کرد
دانی که نقش تو در ساغر ِ خیال
مستانه راز ِ ترا، انتظار کرد
بازآ برم، که فغان می کشد مرا
زیبای من به عشوه چنین رسم کار کرد

یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۸

یک حرف

یک حرف
گیل آوایی

29 مه 2009 لاهه

به آنانی که مقابل پارلمان هلند برای آزادی و همبستگی با
کارگران زندانی در ایران، دست به اعتصاب غذا زده اند

دیدن دو چشم انداز با دو دنیای متفاوت ذهن مرا بخود مشغول می دارد. غریبی و غربت را به آشکارترین شکل آن حس می کنم. گپی می زنم و حال و احوالی می کنم. چیزی مرا می گیراند و تا برگشتن و رسیدن به خانه در ذهن مرور می کنم. حرفی و دادی و فریادی شاید بیشتر گویا باشد از آنچه که مرا می گیراند. پس می نویسم و پیشکش اش می کنم به همانانی که در میدان فریاد سر داده اند با جان خویش
ادامه<<<

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

دولت آبادی جان شما چرا!؟

تو که برای گفتن و نوشتن و رساندن حرفت به گوش مردممان و جهان باورمند به کرامت و حرمت انسان، مشکلی نداری! تا نیاز به تریبون و یا فرصتی برای اعتراض وهشدار دادن! باشدت!چه ضرورتی، چه دلیلی ترا به جمع این آدمکشان و عاملان سیه روزی سی سال حکومت جهل و جنایت می کشاند!؟ دولت آبادی جان، تا کی و تا کجا باید کوه ما ایرانی ها موش بزاید!؟

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

آخر خط، گیل آوایی

آخرِ خط
گیل آوایی
19 مه 2009

به ایستگاه قطار می رسم. عقربه های ساعت برخلاف همیشه هیچ شتابی نشان نمی دهند. نیم ساعت به حرکت قطاری که باید سوار شوم، مانده است.....<<..ادامه

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

سه تا چاردانه، گیل آوایی

شبانه بی کسی، بردن تی نامه
نیویشتن های تره، با ارسو نامه
تره واهیلا بوستن، بون هاچین داد
بیدین دوری میان، آخه چی دابه!؟

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۸

سه تاسیانه، گیل آوایی

دستی وُ
خشمی وُ
ماشه ای

جنگلی آتش
این پا آن پا می کند
.

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۸

نوشتاری تازه با عنوان " از یک سوراخ چندبار باید گزیده شد!؟ " منتشر شد

برای خواندن آن همینجا لطفن کلیک کنید
.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۸

می ماره موشته پلا ره می دیل هاچین تنگه، غزل گیلکی از گیل آوایی

چهار تاسیانه با برگردان انگلیسی

تاسیانه ها
گیل آوایی
1
غروب هیچ آفتابی نبود بی تو
و آفتابخیز با تو بودن هم

تو
من
خیال بی پروا

آوازهایم رااز گذر کدام نسیم شنیدی!
؟
ادامه<<<

شبانه 2

شبانه 2

مهربانی ِ بی رمقیست
این روزها

روزگار ِ جارزدنهای بی گذر
هیچ دهانی آواز نمی دهد

درد مشترک
بار ِ بی باری ِ یک حرف است
ربط ِ بی ربطی ِ هرکه هرکه باد

لب بیهوده می ساید تهی سبو
.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸

یک دیدار، داستان کوتاه

یک دیدار
با یادی از تابستان خونبار 67 و یارانی که پر کشیدند
گیل آوایی
<
به همه کمیته ها سر زدم. هیچکدومشون نه اسمی از اش هست نه ساک و لباسش که کشته باشندش
هنوز چیزی نگفته بودم که ادامه داد:
- زندگیشون به یه " نه " و " آره " بسته اس! هیشکی خبر نداره چی شده. همینجوری دارن می کشن

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

داستان نازبانو، گیل آوایی

نازبانو
گیل آوایی
اردیبهشت 1388

تا آن لحظه چیزی عوض نشده بود. هیچ اتفاقی نیافتاده بود. کوچه در گرگ ومیش بامدادی، نم خاک باران خورده را تا عمق جان آدمی می نشاند. برگهای یاس هنوز آن انبوهی ِهرساله اش را داشت. گلهای رنگارنگ آن همانطور سکرآور ناز می فروخت. عطر همیشه آشنای آش شله قلمکار خبر از سحرخیزی حسن آقا داشت که همیشه اول نفری بود که می شد در گذر لم داده در سکوت و خواب شبانه، دید.
وقتی که مثل عجل معلق به خانه مان ریختند، سرفه ی مش باقر از پشت پرچین خانه ی بی در و پیکرش بگوش می آمد. نازبانو جلوتر از او تنور را گیرانده بود. آتش از درزهای کاهگل دیوارهایش بیرون می زد. هنوز به درخانه ما نرسیده بودند که نازبانو صدایش درآمد:

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۸

نوشتاری تازه در باره انتخابات ( افتضاحات )پیش رو ، گیل آوایی

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸

داستان کوتاه: فِنت کردن غربتی، گیل آوایی

فِنت کردن غربتی
گیل آوایی
- چی شده؟ چی بلایی سرت اومده که اینجور داره ازت میره
- فونت کردم
- چی !؟
- فونت کردم
- چیز دیگه ای گیرت نیومد! فونت چرا!؟
- من که دست خودم نبود. یهو فونت کردم.
- منظورت چی یه فونت کردی!؟
- ای بابا فونت دیگه!
- کجا کردیش؟
- کنار دریا
- کسی نبود؟
- چرا
- چه جوری روت شده جلو همه فونتو بکنی
- اصلا نفهمیدم
- مگه میشه!؟

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۸

آموندری تی مرا ایپچه او دَلارا باور، گیکلی غزل با ویدئو کلیپ


آموندرئ تئ مرا ایپچه او دلارا باور
ایتا پیچه ککجو ولگه سیر کوارا باور
آموندرئ کراصحرا دکف بزن کیشخال
بازین مره بتانستئ او عطر خاکا باور
بوشو بیچین ایکشه تو چوچاقو خالئ واش
زمین طیاره میان مئ کوچیکئ یادا باور
آموندرئ مره فورشانه جان باور پیغام
جه بادو شورم و دریا مئ خاطراتا باور
آموندرئ بوشو اول بگرد آمئ باغا
بازین مره ایتا موشته ولش گومارا باور
آموندرئ تو واکون صوندوقه لیباسانا
تره میرم مره ایپچه او عطره نابا باور
آموندرئ تو باور هرچئ از مئ گیلانه
ایموشته سرده پلایو مئ قالنهارا باور
اگه تانئ تو بگرد شنبه بازار و بولوار
بازین جه موسیو مره ایپچه زهره مارا باور
گیل آوایئ همیشک چوم برا ایسا قاقه
خراب ببه آ ولایت مره مئ خاکا باور


سپتامبر 2004هلند