امروز کنار دریا در راه برگشت بودم که با خودم زمزمه می کردم "
آخ می جانی آسه خانم آسه خانم، مو نججاره ترکاخانم آسیه خانم،
جور اوتاقا.....*" دیدم بانویی نازش را بروم با ناز و کرشمه و دلبریهای
دلنشین با سگش از دور بازیکنانه می آید. نگاهم هم به او بود و نبود. در این حال و
هوای دریا و چشم انداز مست کننده اش و آن کرشمه های بانوی خوش به حال، ناگهان دیدم
سگش چنان مشتاق و جانِ جانان به طرفم می آید به تاخت! که شوق بازیگوشانه اش به دلم
نشست ( نمی دانم یک ویدئو از چارلی چاپلین دیده اید که در آن پدری فرزندش را بغل
کرده برایش یک شیرینی خریده بود و چارلی چاپلین به هوای خوردن شیرینی با بچه
بازگوشی نازانه ای می کرد و شیرینی را دزدانه می قاپید....!؟ )
به هر روی آن سگِ جان جانان اما وقتی به دو سه قدمیِ من رسید چنان با
تردید و ترسان و ترساندن ایستاد و به من زُل زد که جا خوردم. از آواز خواندن که وا
ماندم هیچ! به خودم هوار آن چنانی ای زدم که انگار به این سگ هم باید کارت شناسی
نشان دهم بگویم بوخودا هلندی هستم!!!!
* آسه خانم نام ترانه ای گیلکیست که زنده یاد پوررضا آن را خوانده
است. و رفیق سالهای سالم به گاهان مستی آن را بارها زمزمه می کرد با من!
** یک داستان گیلکی ای نوشته ام که با این ترانۀ آسه خانم بی ارتباط نیست!
** یک داستان گیلکی ای نوشته ام که با این ترانۀ آسه خانم بی ارتباط نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر