نفیر تکبیر بود
گوش خراش!
و نعره آیه ها بلند از مناره ها
خاک
بخون می نشست
جنایت جاری
کسی
نبودش خبر زبند
که بردارند
با لاشه خوارانی خدای مست
پرسش ساده بود
بر آوار دو مرز
آری بود به
انسان واره ای بودن لگد مال پلیدی
و نه
انفجار تندری بود در سیاهی جنایت
و بشریت
امانتی در دو انتخاب
تازاندند
پایکوبان لجبازانه ای
که سرو
وامدار ایستادگیشان بود
و آفتاب
باور سحرگاهان بی انکار
خاوران
در انتظار نازانه سیاوشان در بند
بی تابانه می گریست
گورهایی کشیده
دراز
به درازای درد خلقی
که تاریخش به خیزش بی انجام
رقم خورده بود
به تعفن تزویر و زور
و بیغوله گاهی به باورشان از یاد رفته
ندانستند
میعادگاه خلقی است
از برای داد خواهی
که خاوران
خاوران
خاوران
سیاوشان عاشق این خاک را
در دل می پروراند
به زایش بهار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر