شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۷

کشتار..


یورشی بود
از هر سوی
و سلیطگان خدای مست
بزم گردانان آیه خوان خرافه بودند
شلاق در دست
تخت بود و انسان واره ای جلاد
که خدایش را به جنایت بهشت می ساخت
مزدورانی که سیاهی
میراثشان
و بلاهت
ناله ساز هماره شان

یورشی بود
یورشی
سیاه و کور
از پی رستنی شاید
که شب بماند بی سحر
رسولانی به آیه مست
چون بختک پیام آورانی
که بشریت بماند
در ماندگاری حماقتی
زنجیر وار
دایره ای گرد جنایت بی مایگان

یورشی بود
یورشی
لاپوشان فریب سیاهی لشکری از پی هیچ
و تابستانی سیاه
که خاوران
عریان گر بی انکار شب پرستانی
که مرگ
میراث هماره خدایانشان بود
و تاوان سخت مردمی
که فریب خوردگان بلاهتشان

یورشی بود
یورشی
که کار تمام شود یکباره
شاید رهیدن از کابوسی که گرفتار
کشتند
کشتند
کشتند
خاوران
خاوران
فریاد
خاوران
خاوران داد خواهی
تا تاریخ
رسوایی خدای آلودگان خرافه مست
بشریت را آواز دهد

یورشی بود
یورشی
تابستانی سیاه
که قلب ملتی به رهایی
در خاورانها بتپد
هماره!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر