روزان سیاه ما چنان است که بود
فریاد خزان ما همان است که بود
ماییم روان بر آتش داغ و درفش
بغضیم، فغان ما همان است که بود
داغیم به دل زسربداران بر دار
سردر دل خاک و پا، چنان است که بود
بیهوده چه می زنی به ما طعنه که آب
بگذشت زسرهمان، چنان است که بود
اندوه به کام و سر بداریم هنوز
بر ما غم خاوران چنان است که بود
دل داده به جنگلیم و خشمانه سلاح
زین داد که بیداد ِهمان است که بود
گر دوریم و آواره به هرجای جهان
هرجاکه شدیم فغان همان است که بود
ای یار مزن طعنه که روزان سیاه
برمردم ِ خاک ما همان است که بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر