افراشته قامتت
فراخی دشت
و سکوت کوه وارت
فریاد خلقی بود
فرمان آتش
حقیرانه گلو درانید
جوخه
برخاک زانو زد
پیش از آنکه یارای چکاندن ماشه بوده باشدش
هیبت خورشید سان تو
مژده حقانیت راه بی انکار ما بود
در سیاهی دلگیر این همه جنون و جهل
افراشته قامتت
فریاد سرزمینی بود
که آزادی را
پای دار رقم زند
و ستبر سینه ات
ماندگاری ما
که میراثدار تو باشیم
تا سیلابی
که از جاری جان تو
داد بخواهد
این همه بیداد را…..
فریاد سرزمینی بود
که آزادی را
پای دار رقم زند
و ستبر سینه ات
ماندگاری ما
که میراثدار تو باشیم
تا سیلابی
که از جاری جان تو
داد بخواهد
این همه بیداد را…..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر