چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸

همدردی

همدردی

گیل آوایی
25نوامبر2009

بی آنکه آواز مرا شنیده باشی
اشکهایم را قسمت کردی
و همدردی ات بود گفته بودی
بی آنکه دانسته باشی
من
به مویه های به ارث مانده
دیریست پشت کرده ام

وارثان غم انگیز
روزگاران سوخته
قافله بار می کنند

چه تباهی خود فریبانه ای!
که دلتنگانه دردخویش می شکنند
عقده گشایی به عقده نشستن
بی آنکه دانسته باشند
بی آنکه دانسته باشی
سنگ آنهمه نسلهای خاک خورده را
به هزار فاجعه خرد کرده ام با خود

هماوازان کنون آوازهای من
سوارانی به تاخت
کرانه های تازه می گشایند

می دانی
چشمم
با اشکهایی از این دست
دست و دلش راه نمی دهد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر