شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۸

دو پاره شعر - گیل آوایی


شبانه
.
شب قاب گرفته است اشکهای مرا
شبانۀ سوک وُ سکوت وُ مات
خاکستری سیاهیست سمفونی شب
بی ستاره بی ماه
درست همچون شبِ کوچی بر گرده ام ناگزیر
هفت کوه وُ هفت دریا دور
مرور می کنم فریادهای نگاهِ مادر باز
عریانتر از هر چه باداباد
خیال ویرِ غریبی ساز کرده است
شب و اشک وُ قابی سِمِج!،
در نگاه من!
چیزی در من هوار می زند باز،
اگر نبود چنین!
و
وطن وطن بود!
 .
آدینه ۹ اسفند ۱۳۹۸ - ۲۸ فوريه ۲۰۲۰
 .....
بامدادی
.
دیربیداری بامدادِ دیگریست
کلاغهای بی پروا رفته اند
کشکرتهای کله شق پیدایشان نیست
کبوتری هنوز بر شاخۀ درخت
دانه های مرا انتظار می کشد
باید کاری کنم[1]!


[1] کارِ هر بامدادِ من است که بر بالکن خانه ام برای پرنده ها دانه بریزم! دانه ای هم که می ریزم، خرد و ریز کردنِ یک  بیسکویت سبوسدارِ دیجستیو است!!!! کلاغ و زاغی و کبوتر پای ثابت هر بامدادند گاه پرنده های کوچک تر از گنجشک با پرهای رنگی( اسمشان را نمی دانم!) به این لشکرم! افزوده می شوند!

جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۸

خاک مادری آمیگو! - گیل آوایی


در بیکران غربتِ این همه سال
چونان دورترین نزدیکِ دلشوره ها
اندوهانِ بی پایان چنگ می زنم
دستی به دل که آه
چشم بر چشم ننهاده ام به آسودگی!
بیراه نیست 
این سوگلاخِ هزار درد
با این همه دلم غنج می زند باز
دیدارِ یک نفس حتی
خاک مادری!
آه!
خاک مادری آمیگو!

پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۸

ما به ویرانیِ خود دل داده ایم انگار! - گیل آوایی


سالهای کابوس
رویاهای تردید
سایۀ مرگ
قرارهای دلهره
هنوز
طناب و چارپایه و چشمهای کنجکاو
اندوهانِ پنهان
پشت لبخندهای ناباوری
ما
شاهدان ویرانیِ خویشیم چنین!

اشکهامان تمامی ندارد
دلمان بگیرد اگر
می رویم تا خالی شویم
خاوران خاوران
گسترۀ یک وطن حسرت است هنوز
آدینه ها صف کشیده اند
خاک و آب و آتش
باداباد
بگو
به کدامشان دل داده ایم به پاکی!؟

دلم گرفته است
چنین
که بیرحمیم در ویرانیِ خویش!
اسیر
چونان پرنده ای
در چنبرۀ تکرارهای ناگزیر
دگردیسیِ اندوهباریست خونبارانه مرده باد وُ زنده باد وُ باز......
نه!
ما به ویرانیِ خود دل داده ایم انگار!
دردا و دریغا!

شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۸

برای تو می گریم ایران! - گیل آوایی


برای تو می گریم ایران!
در دورترین نزدیکِ سرگردانی!

پریشانی جنگلی مانند
آواز می دهم باز
دلتنگم دلتنگ!

دیریست
پرتاب شده ام گویی
هفت کوه و هفت دریای ناکجای این جهان
هوارِ ناروایی یک تاریخ بر شانه هایم
می خوانم وُ می روم
بر گسترۀ تنهاییِ موج موج
گام به گام
کرانه ای چنگ می زند
نگاه ماتِ به بارانم را
چه  آوای غریبیست دیلمانی!
نجوای همارۀ این سالهایم!

تندر واره ایست آوار این همه
چه توانم کرد!؟
دامِ اندوهباریست روزگار این سالها
و پرتاب شده ای هر چه بادا باد
چنین است باز
اکنونِ من
برای
تو
می گریم
ایران!