چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۰

دلا نسوز زسوز تو کارها نشود - گیل آوایی

نیمه شب 7مارس 2012
دوستی نوشت:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
و این غزل آمد
دلا نسوز زسوز تو کارها نشود
ز سیل جاری چشمم دلی رها نشود

به لب رسیده دگر جان من چه می سوزی
که جان، به جان تو اندوه پر بها نشود

زسوز ساز من خسته خون چه می باری
چنین که سوز تو آهی به هر کجا نشود

هوار نیمه شبم را تو سوز جان سازی
زشور  ساز تو شوری به زخمه ها نشود

مرا خموشی ی لب باسکوت فریاد است
چه می شود که ترا هم به خون بها نشود

زمانه ساز غریبی ز آه من سازد
دریغ ای دل غمگین که جا به جا نشود

ترا که قسمت غم شد از این زمانه ی درد
عجیب زین همه آتش زبانه ها نشود

شب است و مویه ی آواز دیلمان ای داد
چنین که سوز دلی ساز کار ما نشود



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر