سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸

یک دیدار، داستان کوتاه

یک دیدار
با یادی از تابستان خونبار 67 و یارانی که پر کشیدند
گیل آوایی
<
به همه کمیته ها سر زدم. هیچکدومشون نه اسمی از اش هست نه ساک و لباسش که کشته باشندش
هنوز چیزی نگفته بودم که ادامه داد:
- زندگیشون به یه " نه " و " آره " بسته اس! هیشکی خبر نداره چی شده. همینجوری دارن می کشن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر