یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۳

ما و روزگار ما - گیل آوایی

1

زنی در خیابان حراج می زند
کودکی مشتی خاک لقمه می کند
مردی سر در زباله چیزی می جوید
رهبری میلیارد میلیارد کش می رود بی کش دادن!
کشوری به موشکها وُ دارها هم
حلقه های طناب وُچارپایه ها
فاصلۀ بودن نبودن!
آه
بوتۀ نارنجی در گلدان خانه ام فکر مرا برده است!
آیا
سبز می شود!؟
.
2

فریادها
گم می شوند
هیاهوی این همه هرکه به خویش
ویرانه ها
گوشواره های خاکند گویی
آوار آوار ویرانه انسان
تنها آوارۀ ویرانه ها
گُرده ها
برای سواری
گرده ها
برای شانه خالی کردن!
و نگاهِ من اما
رفته است به آشیانۀ خالی بر درخت
وای زاغی چه شد!؟
.
3
 می ترسی!
می ترسی و ترس
ترس می زاید!
لب فرو بستن هم!

اما می دانی
شبانِ کوچه پس کوچه های کودکی
هراسِ تنها گذر کردن را
هماره فریاد کرده ام!
و گذشتم هم!

فریاد کن!
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر