چهارشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۵

از تو خبر نمی رسد، وای به روزگار من! - گیل آوایی



از تو خبر نمی رسد، وای به روزگار من!
مستِ کدام باده ای، دل ندهی به کار من![1]

شب همه شب خیال من راه به جایی ندهد
دانی شکسته سازِ دل، زخمۀ غم به تار من!؟

با خودِ بی خودم چنان باده به رقص می شود
آه به جام خیره مست، چشمِ پُرانتظار من

رقص خیال می برد قاصدکِ دل مرا
حیف که سیل می شود دیدۀ اشکبارِ من

دوش دلم بهانه کرد خاطره های بودنت
یک به یک از هزار رفت نالۀ چون هوار من

دانی چو خاک من شدی، با تو وُ بی تو ام!، ببین!،
غربت این زمانه ای، شاهدِ حالِ زارِ من

آه چه می شود مرا، خشمِ به سوک رفته ام
سوکِ به سوگ خسته ای، نالۀ سوگوار من!

سُکرِ شبانه را چه شد، همدمِ تا سحرگهان
زخمۀ همنوای گو پرده ای از دمار من!



[1] مستِ کدام باده ای، می نشوی خمار من!




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر