شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۸

یک خاطره از هفت سال پیش!-گیل آوایی


گلفروشیِ محل داشت می بست. همه چیز را جمع کرده بود و مانده بود همین یک گلدان! 
دستم پر بود و از خرید بر می گشتم. این گلدان در چنان جمع شدنِ گلفروشی و خاموشیِ غروب و سکوت، نمی دانم چه حسی در من گیراند که خریدمش، و با هر جان کندنی بود، همراه وسایل خرید با خود به خانه آوردمش. همان لحظه در حالی که خوش و بش می کردم با آن و در حمام! دوش آب سرد گرفتم رویش و فروان آب دادمش و سیرابش کردم، بردم کنار پنجرۀ اتاق خواب گذاشتم، صبح که بیدار شدم گل افشانِ آن مرا چنان شگفتزده کرد که اول کارم شد عکس گرفتنِ آن و او هم دلبرانه دل برد! یکی از عکسها را با شما قسمت می کنم! / ششم ماه جون 2012/ هلند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر