یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۷

خانه



وقتی که به خانه می آیم یا حتی هنوز به خانه نیامده ام اما راه خانه گرفته ام. حسی یواش یواش آمیخته به حال و هوای خانه آمدن در من جان می گیرد. حسی که مثل "قرار" گرفتن باشد، قرار گرفتنی که انگار مثل پرتاب شده ای بوده باشی که دور افتاده باشد از جایی که بوده یا قرار داشته. جایی که نقطه ثقل یا آن "جا " یا دایره یا بهتر بگویم همان گلیم زر و نیمی اش که حاکم و سلطان و همه کاره اش است و آقا بلاسری ندارد و هر کاری که دلش بخواهد یا اینکه روا بدارد، انجام می دهد و هیچ کس نیست که چشم بالای ابرویش بگوید یا اینکه حتی حق چنین کاری داشته باشد یا اینکه اجازه ی چنین کاری داده شود. حسی که باهمان خانه آمدن همراه است.

ادامه>>>

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر