چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۸

روز بارانی، گیل آوایی

بر شانه ها نشسته تو گویی
چنگی به موی پریشان
سیلی گرفته
به اندوه همنواز

یاد تو
سینه دران است
ای فاتح ِ کرانه ی مات ِ نگاه من
این غصه را چگونه سر آرم
با کوله ی انبوه یادها

افشان ابر سیاهی
چشم مرا
به سیلاب می برد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر