شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۸

مزاحم، گیل آوایی

مزاحم

گیل آوایی


مثل مجسمه ابوالهول از آن بالا زاغ خانه مرا چوب می زد. وقت و بی وقت کنار پنجره مثل سایه خدا به خیر و شر هرآنچه که این پایین می گذشت، چنگ می انداخت. و این کارش اگر خیری داشت، خوب بود اما نه فقط خیری نداشت بلکه با هر حال و حسی هم که می دیدی اش، جز شر چیز دیگری قسمت نمی کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر