یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۰

ترا چه می شود ای جان هوای یاری نیست - گیل آوایی


ترا چه می شود ای جان هوای یاری نیست
در این سرای سترون دم بهاری نیست

چه می شود که تو هم همره زمستانی
خروش باده فغان است دل خماری نیست

کنون که دلشده آوای عاشقی جاریست
چرا زهمدمی یار غمگساری نیست

به مشت می شکنم خشم آن نگاه مات
در آینه نخروشد که بی قراری نیست
کزآینه به رخم درد بی قراری نیست

کجا شدی که چنین دوری از نوای دلی
چه می شود که ترا شوق باده خواری نیست

من و پیاله به هر شب هزار حرف دل است
دریغ همدمی ِ یار سربداری نیست

بیا چو سایه ی دل باش یک دمی بخرام
که جان باده به لب شد سر ِقراری نیست

دلم گرفته از این روزگار عاشق کش
که نیست دل به دلم عاشقانه کاری نیست

زخیل دربه دران شب زغصه گریان است
عجب نبوده که ما را یک از هزاری نیست

گیل آوایی چه شود دل به ساز می گریی
زمان بی کسی جز زخمه های تاری نیست
ازمجموعه رقص خیال
چهارده آگوست 2011

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر