چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۱

به تنگ آمده ام از غمت نمی دانی - گیل آوایی

هفدهم اکتبر2012

به تنگ آمده ام از غمت نمی دانی
هزار حرفم از این غم یکی نمی خوانی

چه گویمت که چه ام داد از این همه بیداد
زپا فتاده منم در غم تو زندانی

شبان می زده بیتابیِ ترا دارم
چه سازم از غم دوریِ تو که جانانی

زباده یاری دگر بر نمی شود ای داد
هوار هق هقم از این خرابی، ویرانی

دلم گرفته بیادت نمی کنی یادم
دریغ مانده به ویرانه ام نمی مانی

زعشوه های تو دل کودکانه لجباز است
قرار چون شودم، مانده در پریشانی

بیا شبی تو به بغض شبانه دل بسپار
که بنگری چه شرارم، نه سر، نه سامانی

به لب رسید دگر جان اسیر یاد تو ام
خدای را که به جان آمدم نمی دانی

نه باده تاب غمت آورد نه آوایی
چه شد وفا که نه می خوانی ام، نه می رانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر