سه‌شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۵

روزها، این روزها... - گیل آوایی



روزها، این روزها، طولانی تر شده اند. خورشید از دورهای کم رنگِ غروب فاصله گرفته انگار از میانه ی گستره ی تا نگاهت لمیده مست، بی پروا از ابرهای دلگیر زمستانی چهره می گشاید. دریا کرشمه های بامدادی را در آفتابنشین هم باز می افشاند نگاه مرا که هر روز به آن سلام می کنم. درختان در سکوتِ خلوتِ بی گذر خمودگی باخته اند. رنگِ پوستِ درختان تازگیِ دلنشینی دارند. دیگر نگاهم به خشکی زمستانی شان نیست که بگویم نکند خشکیده باشند! باد مهربان تر شده است. دیگر از دیوانگیهای سرکشش خبری نیست.
نارنجستان کوچکم این یادآورانِ یادهای کودکی ام با دلبریِ بی مثالشان باز بی خیالِ زمزمه های من که دیگر چنگی به دلشان نمی زنند، رو به پنجره ی تا یک آغوش چشم نواز، برگهای تازه می دهند. و من هر روزِ این روزها عطر نارنج از آنها می چینم. گلهای سرخِ آماریلیسِ من از خواب زمستانی آرام آرام صدایم می کنند باز آبشان دهم. زاغی های نجیب و بازیگوشم به لانه شان باز گشته اند. لانه ای که در بیدادِ بادهای دیوانه ی زمستانی همیشه نگرانم می کرد و کنجکاو هم که چطور در آن بیداد پا برجایند! پای درخت، زمین مهربانتر و نرم و گرمتر چنان شده است که وسوسه ام می دارد پا برهنه روی مخمل چمنهایش بدوَم! دیوانگیست شاید!، می دانم می دانم حتی اگر  بشود یک نفس بدوم ویر دویدن روی چمنهای نرم زمین می خوابد! باور کن همین حس را دارم هنگام روی ماسه های دریا دل به دریا می دهم با آن زمستانِ چموشی که ناگزیر موجی سر می رسید به ناگاه و می گذشت از لابلای کفشِ زمستانی! و پای خیس ماجرای راه رفتن بود و صدای سمجی که آهنگِ هر گام می شد میان رهگذرانِ گذرِ خسیسی که سلانه سلانه سر در لاکِ خود از کنارت بی سلام می گذشتند تازه اگر پیدایشان می شد در شهری که گویی زمستان بهانه ای ست تنهایی را به رخ بکشند. گذرِ بی گذر هم این روزها تا دلت بخواهد دست و دلبازانه سبز شده و گلهای بی خیالِ کاشت و داشت، سر برآورده اند و دلبری می کنند نگاه مرا که دل می دهد به هزار زمزمه ی خلوتانه ام. رودخانه هم رنگ دیگری گرفته است این روزها، آبی تر شده است. درازایش از درازای خیالم هم می گذرد! دیگر لمیده ی سردِ زمستانی نیست. این را آن وقت بیشتر حس می کنم هنگام پرنده ها بازیگوشانه جفت گیری می کنند. شورِ غریزیِ بی مثالی ست زایش و چرخه ی بودن معنا دادن. زادن زاده شدن زدودنِ یاس ایستایی که اگر تن بدهی امان می بُرد. تازه همه ی اینها یک سوی ماجراست نگفتم که آواز پرنده ها هم فرق کرده اند انگار عاشق ترند انگار به هزار شوق، بودن و زیستین و رستنِ تازه را هوار می زنند. گفته بودم که:

 "بهار تعبیر خواب زمستانی ست
باور نمی کنی!؟
کمی حوصله کن!"

و این روزهای طولانی تر!، وقتش است باور کنی هنگام که خواب زمستانی تعبیر می شود!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر