سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۴۰۲

چند شعر (همینطوری!) / گیل آوایی

باز می کنم پنجره را

یک آسمان دلتنگی

سرریز می شود از نگاهم!

بامدادی دیگر از بامدادانِ غربت

نجوا می کنند ابرها به سکوت،

می گرید چشمان من

حواسم نیست،

نه نیست!،

چقدر دلتنگم!

.

2021

 

2

گرم و نرم و آرام

نفسهای گم

در تیک تاک ثانیه ها

آسوده خواب

به سیلیِ نگاهی بی پناه

آشوبِ همه جهان در من

بیدار می شوم

تصویر زنی کارتنخواب

طناب دار

دیگر هیچ

بیداری غم انگیزیست غم انگیز!

شمعی می افروزم

تاریکای بامداد به رقص شعله ای می شکافد

نگاهی گم

و خیالی که قرارش نیست

به فریادی می اندیشم

آه اگر مرگ یک بار، شیون یک بار!

.

2016

 

3

بجانه رقصه یو لبانه پیچ پیچ کودن

تام بزه دیلا سرا دا خیاله باله سر بینیشت

بج

سوروف

واش

فوروز بارده زرده دوم، بینام

باد هاچین دو وستان دره

بیجاره جنگله گیسونه مئن!

هان!

فارسی

رقص برنجهاست وُ پچ پچِ لبها

سکوت کرده دل را نشسته بر بال خیال، فرستاده است

برنج

سوروف( یک گیاه شبیه برنج)

علف

سرفرود آورده دم زرد، بینام( دو نوع برنج)

باد در جنگل گیسوی شالیزار فقط می دوَد!

همین!

.

24 جون 2014

 

4

حالا تو می نشینی و آسمان ریسمانت

بار می کنی به گوش بیکاری

که جان به لبش رسیده است

از اینهمه سکوت

له له می زند به هر چه که باشد

تن دهد

و تو هورایی بخود می کشی

به ربطِ  گودرزی به شقایقی

بیچاره الفبایی که حرمتِ حتی برده داری را

حسرت می کشد

از همان الف آسمانی که تا یای ریسمان ردیف می کنی

 

می بینی!؟

من هم

چه بخواهم چه نخواهم

می شنوم

حالا که سنگ مفت و گنجشک مفت!

تو هم ربط و رابطه ی هر بازی ای که خوش بنشیند

بنشان به لاطائلاتی که دیگر پر کرده است روزگار ما

دلواپس حبابی شدن تو

از خود می سازی

نه صدایی بماند

نه ادایی

وقتی بخود آیی

 

نه فرقی نمی کند

یک ناسزا هم حواله کنی از برای من

چک بی محل رسم این ربط و رابطه است

این هم روش!

.

دسامبر2011

 

5

بر پهنۀ پُرآشوب گوشماهیها

صدای گامهایم

تنها سوپرانوی دریا در اُپرای بامدادیِ امروز!

.

موجهای موزونِ رام وُ آرام!،

همنوای طوفانِ اندیشه های یاغیم!

.

گام به گام

هوارِ پوم تاکِ بیقرار

و تماشایی گُم

در کرانۀ بی پایان

مستانۀ دلنشینی ست نوازش دریا

یگانه آوای تاب در بیتابیم!

/

شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ - ۵ مارس ۲۰۲۲

.....

فرهنگ لغت دهخدا: سوپرانو صدای بلند، ششدانگ، صدای زیر

.

 

6

امان می بُرد

آهِ اندوهان انبوه

چونان که کوه بلرزد

دست

مُشت

به بغض می نشیند

دهان

به خشمافریادی

گورها چونان لشکر پریشانی

آشفتگی خاک می نمایند به بی باریِ بی رزم

بوم سیاهیست دل سوگوار من

باران چشم است سر ریز همچون آسمان غم انگیز خاک من

سوگ بر می چینم

مادری......

مادری....

مادری که.....

آه نه

کلام

بی معناییِ غریبی با خود دارد

زبان زمینگیرِ ناتوانی ست بیانیدن

درد

تا مغز استخوان سوزآه مرا می گیراند

مادر

فرزند

استخوان

گور کاویدن به چنگ

آه دیوانه ام کرده است

دیوانه

چنان سر به هر آواری کوبیدن

زمین دهان باز می کند

زندگان مرده به تماشا

زندگان مرده به من چه

دردی دلِ مرا چنگ می زند

دردی

هوار بغضِ غریبی ست هر آه من

جنگل جنگل آتش باید

به کجا نشسته ایم سوگوارانه مات!

مرزی نیست

دیواری نیست

پرده ای نیست

خودفریفتن دردباریست اشک آه شکستن پنهانیدن

و هیچ!

شب به سوک ما می خندد

تباهی انبوه انبوه

جانا بگو

خشمی

آتشی

ایران بگیرانیم!

.

(درد کمرشکنی گرفته است همه ی جان مرا. چه روزگاریست ما را که کوری بختِ یار است ما را(

.

یک تپانچه

یک فشنگ

شقیقه ای که سوت می کشد!

خبرها را تو بخوان

شلیکش با من!

.

6مارس 2017

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر