شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

بچرخ تا بچرخیم

کدام طلوع بی غروب!؟
یا
شبی با چادر سیاه دلگیر
که بامدادیش نبود از پی!؟

مُشت وُ خشم وُ فرونشستنی دریاوار
هوار ِ همه تب وُ تاب ِ بودن نبودن

چه دل می شورانی اینهمه واهمه!؟
های!
به دمی بند بودن
چه جای دیوارهای جداییست از هم
به هیچ بندیم در بندهای تنیده بیهوده
دستی بزن
پایی بکوب
بچرخ
تا بچرخیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر