جمعه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۹

بجان آمدن - گیل آوایی

1
اشکهایم دریا دریا
خاورانهای خاک
به هر دار و چارپایه
طوفان می کند

ساحل ِ شکیبای همیشه یار
گستره یک انقلاب
پابه پای من
این پا آن پا می گسترد
خشم و هوار بجان آمدن

وقت است
خروش اینهمه سکوت
آتش زدن

2
اندوه خاوران
.
پای کوه نشستم به آهی
کوه لرزید و گفت هی!؟
از چه آه می کشی چنین!؟
گفتم خاوران!

اندوه اندوه فروریخت کوه

سیلاب
امان نداد از اوین بگویم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر