سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۳

یادآوری - گیل آوایی

 برای چندهزارمین بار!!! داشتم غزل سعدی جان ( دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند) را می خواندم،. فکر می کردم که شعر ما بار سنگین تابوها و سانسورهای بویژه پس از یورش جنایتکارانه و خونبار اسلامی به ایران، را بر دوش کشیده است. شاید از همین نگاه هم باشد که یکی از برجسته ترین نمادهای شعری ما، عمق معنا، موسیقیایی بودن و موزونی ست. ( حالا بگذریم از نمادهای دیگری که شعر ما را بلحاظ غنی بودن در ادبیات حتی جهانی، یگانه و حتی بی همتا می کند اگر نگویید من مرا قوربان!)

و اما

یک تک بیتی یادم آمد که باز هم یادم نمی آید چه سالی وکجا یا از چه کسی!، که از یک شاعرِ درباری برای مدح سلطان در یکی از مراسمِ آنچنانی خواسته می شود شعری در وصف بخشش و دست و دلبازیِ مادر سلطان بگوید که شاعر می گوید:

مادرت کانِ کرم بود و بداد از پس و پیش

و این هنگام سلطان جلاد را خواست صدا بزند که دهن شاعر را عروس کند!، شاعر ادامه داد:

به گدایان بدهد نان و به نیکان زر و سیم!!!!

.

این را داشته باشید! تا بگویم که

تک بیتی که آنطور خوانده یا شنیده بودم، را در اینترنت گشتم ببینم چیزی از آن هست یا نه! دیدم تا دلت بخواهد نشانی با این تک بیت هست. یکی اش را از سایت میهن بلاگ بنام شبتاب، با شما قسمت می کنم! بقیه اش با خودتان:

.

آورده اند که روزی سلطان محمود غزنوی برای گردش به باغ بزرگی که خارج ازشهر داشت، رفت.درآنجا از ملازمان پرسید :

از شعرأ چه کسی همراه ماست ؟

عده ای را نام بردند. همه ی آنان را احضارنموده و گفت:

می خواهم از پله های عمارتی که در وسط باغ است، بالا روم و میل دارم شاعری برای من شعری بسراید؛ به نحوی که وقتی در پله اول پای می گذارم ،مصرع اولش را که هجو و زننده باشد و مستوجب قتل بخواند، تا شدیدأ خشمگین شوم و چون در پله بعدی پای نهادم، مصرع دیگری بگوید که مصرع اول را به مدح تبدیل کند. هرکس بتواند پاداش بزرگی دارد، ولی اگر دراین کار عاجز بماند، گردنش را خواهم زد.

کاری بس دشوار و خطرناک بود و هیچ یک از شاعران حاضر, جرأت انجام این کار را نداشتند مگر شاعری جوان به نام اسدی طوسی که قدم پیش نهاد و اعلام آمادگی کرد. سلطان محمود قدم بر پله نخست نهاد و شاعر فی البداهه چنین سرود :

خواهم اندر تو كنم ای مه پاكیزه خصال

نظر از منظر خوبی شب و روز و مه و سال

خفته باشی تو و من می زده باشم همه شب

بوسه ها بركف پای تو ولیكن به خیال

رفت تا آن ته پر،القصه كه نتوان بكشیـد

تیر مژگان كه زدی بر دل ریشم فی الحال

ای كه بر پشت تو افتادن و جنبان چه خوش است

كاكل مشك فشان از وزش باد شمال

یاد داری كه تو را تا به سحر می كردم؟

صد دعا از دل محزون و پریشان احوال

عاشقانت همه كردند، چرا ما نكنیم؟

برسر كوی تماشای قد و قامت و خال

مادرت خوان كرم بود،بداد ازپـس و پیـش

به یتیمان لبه نان و به فقیران زر و مال

بكشم از تو و با دامن خود پاك كنم

موزه ازپای تو ای سرو خرامان اقبال

می توانی دوسه ساعت به سرش بنشینی؟

یعنی بر مسند شاهی به دوصد عز و جلال

طوسی خسته اگر درتو کند منع مكن

وصف عاشق كشی و دلبری و حسن و جمال

ابونصر علی ابن احمد اسدی طوسی بعدها به لقب ملک الشعرائی رسید و کتاب مشهورش گرشاسب نامه که حاوی اشعاری حماسی همانند شاهنامه فردوسی میباشد را سرود.

یاداروی از 4 جون 2016

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر