چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۲

آسمان آبی و عکاسیِ من با کنجکاوی یک هلندی رهگذر- گیل آوایی



این همه سالی که در هلند هستم تا کنون پیش نیامده که هنگام عکس گرفتن از چیزی وُ جایی، کسی بیاید و چون وُ چرای کارم را بپرسد. همیشه هم شاید حسی در من بوده که رهگذری کنجکاو بگوید یا این مرد به سرش زده است یا ادای عکاسها را در می آورد!
این روزها هم که هوای آفتابی دست وُ دل بازی آسمان را برانگیخته و چنان گسترۀ شاد وُ وسوسه انگیز به تماشا می نهد که هر کاری کنی، نمی توانی از آن سرشار نشوی و بر پرِ خیال ننشینی وُ چنان کنی که بی شباهت به یک مستی جانانه نیست! اما این روزها گستره آبی با آفتاب بی دریغش چنان نیست که گرمایش ترا بکشاند به اینکه تن به آفتاب دهی چرا که از چند روز پیش باد سرد شمال شرقی می وزد و چنان تازیانۀ سردی بر پیکر هر جنبنده ای می نوازد که آه از نهادش در می آورد. بخاطر همین سرما و بی سابقه بودنِ چنین سرمایی در تاریخ هلند! درختان هم چنان با کرشمه و خرامان لباس زمستانی عوض می کنند که انگار شتابی برای بهار ندارند. جوانه ها بسیار تنبلانه رخ می نمایند و درختان بی برگ هنوز عریانی زمستان را از سر می گذرانند چونان لاتی که غمش باشد زمستانی که دمارش را در می آورد و هزار خوش بحالی است اگر بهار شود و سختی اش پایان رسد.
به هر روی، امروز هم مانند هر روز، دل به زیبایی عشوه گرانۀ آسمان داده بودم وُ هر از گاهی چشم می چرخاندم و گستره بی انتهای آبی را می گشتم با حس همیشه با من که آه  کشیدن وُ به زمزمه ای گفتن:  آی وطن!. در مسیر هر روزه به جایی رسیدم که باز تیرکهای سیم خاردار حسی را در من گیراند که دوباره یا شاید بهتر باشد بگویم چندباره، چند عکسی از آنها بگیرم.
اینکه چه حسی می تواند برانگیخته شود که از تیرکهای سیم خاردار عکس بگیری، شاید گویاترین پاسخ این باشد که به خود عکس نگاه کنی و دریابی حسی که از آن می گویم اما همه ماجرا این نیست! امروز برای نخستین بار یک رهگذر کنجکاو دل به دریا زد وُ آرام آرم آمد جلو و هنگامی که داشتم از مدل عکسای ام! یعنی تیرک سیم خاردار، عکس می گرفتم؛ مودبانه ایستاده و کنجکاوانه نگاه کرد.
چشمم به او بود. چهره اش گوشتی با موهایی کم پشت و چشمانی درشت که نگاه گیجی داشت. قدش هم قد من بود و لباس گرم وُ پف کرده ای به تن داشت. بخوبی نشان می داد که به نوعی عقب ماندگی ذهنی و نیز جسمی گرفتار است. این پا آن پا کردنش یک جوری بی قرار به آدم می داد اما نگاه می کرد و هر از گاهی لبخندی می زد وُ نمی رفت. سرآخر پرسید:
Meneer
مینی یر= آقا
Ja
یا= بله

Mag ik u iets vragen
 ماخ ایک او ایتز فراخن=میتونم چیزی از شما بپرسم
با همه مهربانی و صمیمیتی که می توانستم گفتم

Ja zeker
یا زی کر= بله حتمن

Wat doet u
وات دوت او = شما چکار می کنید

Je hoef niet mij u zegen hor
 یه هوف نیت مای او زخن هور = نیاز نیست به من شما بگی ها

o.k. wat doe je
او کی وات دو یه = باشه. تو چکار می کنی

ik ben aan het fotograferen
ایک بن آن هت فوتوخرافیرن = دارم عکاسی می کنم

Ja?
یا =  آره؟

Waarom foto van de pijl?
واروم فوتو فان ده پایل = چرا عکس از تیرک؟

Ik vind het mooi als je van grond naar hemel kijkt
 ایک فیند هت موی الس یه فان خروند نار هی مل کایکت = برایم قشنگ است وقتی از زمین به طرف آسمان نگاه می کنی

kan je hemel zien?
کان یه هی مل زین = میتونی آن دنیا(بهشت) را ببینی؟
یک لحظه فکر کردم او دارد مرا دست می اندازد! همچنانکه نگاه جستجوکنانه ای به چهره اش می کردم گفتم

ja. boven naar de blauwe
یا. بو فن نار ده بلا وه = آره. بالا بطرف آن آبی

Echt waar
اخت وار = واقعا

Ja hor
یا هور = آره

Hoe kan dat
هو کان دات = چطور ممکنه

بی اختیار پاسخی که از یکی از دوستان همشهری ام در ذهنم مانده بود دادم! که در برابر پرسشِ هو کان دات یعنی چطور ممکن است، پاسخ می داد هو کان نداد. این کلمه فارسی نداد را به هلندی قاطی می کرد. من هم گفتم:
Hoe kan nadad
هو کان نداد = هو کان نداد

Wat zeg je?
وات زخ یه = چی میگی؟
در حالیکه به زور خنده ام را نگه می داشتم با همه تجسم از چهره همان دوستم که این " هو کان نداد" را از او داشتم، گفتم:
Ik bedoel hoe kan het niet! Natuurlijk kan dat
 ایک بدول هو کان هت نیت! ناتورلک کان دات = منظورم اینه که چطور ممکن نیست! طبیعیه که ممکنه
نه گذاشت نه برداشت بدون ذره ای تردید خیلی محکم گفت

Daaaaaag
دااااااااااااااااااااخ = خدا نگهدار

Dag
داخ=خدا نگهدار
.
گیل آوایی
27 مارس 2013/7فروردین 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر