پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۲

نازم آن جنگل افشان، که همه حیرانند - گیل آوایی



سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۲۳ آوریل ۲۰۱۳

نازم آن جنگلِ افشان، که همه حیرانند
رازِ ناگفتۀ ما گویی چنان می خوانند

دل ربایی وُ برِ ما گذری عشوه به ناز
آه دانی که حریفان همه در میدانند!؟

دل به جان آمده از رقص خیالت، ای داد
گو چه خواهی که به نام تو همه مستانند!

زخمۀ تار وُ سبو، باده و نی، دیده به راه
وای بر دلشدگان بهرِ تو سرگردانند

باده از چشم تو دارد دلِ مستانه به راز
عشوه ها چون کند هر یادِ تو، مستان دانند

شبِ ما ازچه گذاری زپی ات مستِ خیال
هر غزل دیده وُ دل، یاد تو می گیرانند

دل فغان است، به بر نیستی، هستی، اما
آه از این بود وُ نبودن، همه از دل مانند

گر که باچرخ نچرخد زتو کامِ دل ما
گو چرا از تو همه جان وُ جهان چرخانند!؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر