سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۶

بدون توzonder jou - گیل آوایی



نزدیک خانه ام یک پروژه ساخت و ساز در جریان است. آپارتمانها را خراب کرده اند و بجای آن آپارتمانهای تازه می سازند. صداها در هم آمیخته اند. صدای مته کاری، صدای بالابرها، صدای ماشینها، صدای سگهای محل که با هر صدای این ساخت و ساز پارس می کنند. کم کم روز به روز به این صداها عادت کرده ام. چند وقتیست که صدای مته کاری هست و آوازهای گاه به گاهیِ کارگران. خوش به حالم می شود. گاهی می خندم گاهی گوش می ایستم چه می خوانند. یکی از این سرِ ساختمان چیزی می خواند و لحظه ای نگذشته، از سرِ دیگر ساختمان صدای دستجمعی کارگران بلند می شود. شور و شوق خاصی در این صداها در این خواندنها در این هماواییهاست.
سر بلند می کنم. به بیرون نگاه می کنم. باد ملایمی برگها را به رقص کشانده است. پرنده ای گاه به گاه پر می کشد پرواز آن در چشم انداز من انگار یک جور رنگ آمیزی بازیگوشانه یک جور نه نه رنگ آمیزی نه یک جور باله است رقصی که با این حس و فکر و خیالی که به من دست داده است همخوانی دارد. گوش ایستاده ام خیلی خوش به حالم هم است. کارگرِ خوش صدایی تک خوانی می کند.  که از آن لذت می برم و این لذت بردنم آن وقت با خنده ای ناخودآگاه همراه است که از سرِ دیگر ساختمان کارگری شوخ و خوش صدا در پاسخ به کارگری که آوازش را خوش داشته ام می خواند:

zonder jou
is alles in mijn leven killer
zonder jou
is alles plotseling veel stiller
zonder jou
is wat voorheen vertrouwd was niet vertrouwd
en zonder jou tegen me aan is elke nacht weer koud
بدون تو
همه چیز در زندگی ام کشنده اند
بدون تو
همه چیز ناگهان ساکت تر می شوند( بی حرکت تر، خاموش تر....!)
بدون تو چیزی که پیشتر قابل اعتماد بود قابل اعتماد نیستند
و بدون تو  هر شب دوباره سرد است

خوشم می آید. این آواز را می شناسم. سالهاست می  شناسم آواز زیبا و دلنشنیی ست. در همه ی خوش به حالی ام از این آواز، خنده ی دستجمعی همه کسانیست که به آن پاسخ می دهند پاسخی که انگار یک گروه کُر بخوانند و پایکوبیِ یک اپرایی باشد در بخشی شاد و بقولِ اینجایی ها کمیک موزیکال.
خیالی از دیار بر حال و هوای من سایه می اندازد. به یادِ دیار افتاده ام یادِ کار و کارخانه، یاد کار دستجمعی، یادِ............ نمی شود همین لحظه هم!، فقط همینجا بود! نیمی اینجا نیمی آنجا، آدمی که کوچ می کند همیشه نصف و نیمه است. نصف و نیمی که جا مانده است با خودش نیست. نصف و نیمی که انگار داستان نیمه تمام است. نیمه تمامی که شاید هیچ وقت تمام نشود. نصف و نیمی که بخشی از یک انتظار است انتظاری که نسلی تازه شاید تمامش کنند!
شلوغ  شده است. خنده ها با آواز خواندنِ دستجمعی در آمیخته است. می خندم. از پشت میز کارم بلند می شوم. از پنجره با حسی  شاد اما ملانکولی به آنها نگاه می کنم و به  آوازشان دل می دهم.......
بی تو همه چیز در زندگی ام ساکت و بی حرکتند.....
zonder jou
is alles in mijn leven killer
zonder jou
is alles plotseling veel stiller
zonder jou
is wat voorheen vertrouwd was niet vertrouwd
en zonder jou tegen me aan is elke nacht weer koud

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر