چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

کورسو

سياهئ شب چنان بود كه هيج جا را نمئ ديد. كورمال كورمال راه مئ رفت و گاه بئ آنكه بداند روئ چه چيزئ پا گذاشته است، آنچنان ليز مئ خورد كه با كله بزمين مئ افتاد و ناسزایئ نثار تاريكئ و شب ظلمانئ مئ كرد و بلند مئ شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر