چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

خواب دیدم

گویئ که شوق همه دنیا را در من جمع کرده اند. چنان بئ تاب و بئ قرار منتظر فرود هواپیما هستم که شلوغئ هائ دور و برم را حس نمئ کنم.
از پلکان هواپیما با سرعت پایین مئ روم. خاک وطن را به شوقئ بئ مثال مئ بوسم. حمید مرا بلند مئ کتد و با لبخند آمیخته به اشکئ است که مرا دلدارئ مئ دهد.
نمئ دانم چطور از ترمینال اتوبوسها سر در اوردم. حمید مئ خواهد شب را در تهران بماند که دادم در مئ آید:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر